من تک دخترم با ۳ تا برادر که هر ۴ تامون ازدواج کردیم من اول ازدواجم تو یه شهر دیگه و دور از خانوادم زندگی میکردم شوهرم تو کارای شرکتی بود و یه خونه با قسط و قرض خریده بود و با لطف خدا بعد ازدواج استخدامی قبول شد ولی حقوقش خیلی کم بود ولی با پشتکاری که داشت وسایل زندگی خرد خرد خرید و منم جهیریم خریدم پدر شوهرم از نظر اقتصادی ضعیف هستن و حتی شوهرم کمکشون هست پدر من وضعش خوبه و چند تا اپارتمان داره که داده سه تا پسراش میشینن ویه واحد کوچک که اجارشو به من میداد که تقریبا نصف نصف خونه پسراش بود ولی من تقریبا نصف اون اجارها رو جمع کردم و واسه مامانم یه دستبند خریدم که بعد از ۵ سال میگه این النگو واسه تو.بعد شوهرم منتقل شهر خودمون شد و من باردار بودم و خونه اجاره کردیم و خونه خودمون اجاره دادیم بعد از یک هفته از اثاث کشی من برادرم گفت خونه ما کوچیکه و ما تز اینجا میریم پدرم در حدی از رفتن پسرش ناراحت بود که میگفت دیگه حق برگشتن نداره و به ما تعارف کرد که اگه میخواین شما بیاین منم واسه اینکه خیلی ناراحت بود قبول کردم و با بدبختی اثاث کشی کردم من بارداری پر خطر داشتم جفتم سر راه بود و خونریزی داشتم و دائم خونه مادرم بودم و بعد زایمانم یه چند وقتی اونجا بودم تا اینکه بچم ۱ ساله شد و داداشم پشیمون از رفتن با بهانه اینکه مریضم و روده هام مشکل پیدا کرده باید برم کولونسکوپی و از این حرفا واسه اینکه دل پدر و مادرم واسش بسوزه قبول کنن که برگرده تو تولد بچم بابام به شوخی به داداش دیگم گفت نشستن خونه مردم بلند نمیش هر چی میگن خدارو شکر شوهرم نبود اینقدر دلم شکست که نگو یعنی ما به دو سال نرسید که اومجا بودیم بعد شوهرم به هر ترفندی بود راضی به رفتن کردم در صورتی که یه واحد کوچیک و درب و داغون داشتن گفتم میرم اونجا مامانم گفت نه زن داداشت راضی نمیشه تو تو واحد کناریش باشی البته نه با این صراحت بگن ولی لپ مطلب همین بود یا اگه مامانم یه سفر رفته بود با داداشم بعد من خودم سفارش کردم لبتس اگه ارزون مناسب بود واسه بچم بیار پولی بیار نه سوغاتی اقا از سفر برگشتن مامانم لبتس پسرمو داد بابام یه دعوای جلو خودمو و شوهرم که داداشم اینا ناراحت شدن حتما واسه این سوعاتی گرفتی همون شب سریع رفتم پولشو اوروم تا اروم شه اینا در شرایطی بود که وضع شوهرم خوب نبود