اها خب ببین بابای برکه رفت با ته جنگی دعوا کنه ک چرا سر دخترش برکه رو کلاه گذاشتن
اخه تجنگی برا اینکه شر برکه رو کم کنه الکی خودشو زد ب ورشکستگی و گفت باید اموالمو بزنم ب اسم یکی ک دولت مصادره نکنه بعدم ب وکیلش گفت برو اموالو بفروش و خب برکم ب عنوان فروشنده امضا کرد بعد تجنگی جوری وانمود کرد ک انگار برکه اموالو بی اجازه فروخته و خیانت در امانت کرده بابای برکم ک فهمید شاکی شد رفت پیش تجنگی و دعواشون شد و هولش داد اونم پرت شد پایین چشاش خون شد و کور شد و اینا