با شوهرم رفته بودیم بغل جاده رو به یه منظره زیبا شب بود چند تا ماشین دیگه هم زده بودن بغل از ماشین منظره رو تماشا می کردن بعد شوهرم گفت سرماخورده بود گفت میشه بریم دکتر سرم بزنم بعد پیاده شد یه کم هوا بخوره همین که نشست یه آقایی از شیشه بغل من سنگ زد به شیشه و دولا شده بود منم از ترس سکته کردم به شوهرم گفتم راه بیفت بعد اون آقاهه هم دنبالمون راه افتاد شوهرم گفت میرم سمت آگاهی تا ببینم چی میخواد بعد قبل آگاهی شوهرم زد بغل اونم رفت جلوتر زد بغل من ترسیده بودم التماس کردم بریم دوباره راه افتادیم سمت آگاهی ولی دیگه خبری ازش نشد
به نظرتون چرا اینکارو کرد؟چشماش وحشتناک بود مست هم نبود ولی رو ما غضب داشت ما هم با کسی دشمنی نداریم