توروخدا قضاوت نکنید من قصدم درد و دل با شماس
صبح کاملا با ارامش و عادی شوهرمو را انداختم یکم ک گذشت پی ام دادم ک روزه ای واست افطاری چی درست کنم گفت چیز خاصی نمیخواد نون و پنیر میخورم بعد گفتم کی میای خونه گفت میخوام برم جمهوری بدم قاب گوشیتو عوض کنم(گوشیم قابش ترک خورده باید عوض شه)گفتم منم میام گفت پس فاطمه چی دخترم و میگم گفتم میزارم پیش مامانم گفت بی خیال حالا بعدا میرم منم بهم بر خورد گفتم چون من گفتم میام دیگه نمیری نمیام نمیام خیالت راحت برو بعد اومد جلو در گفت کیف پولمو بیار برم واس تلوزیون پایه بخرم(میز تلوزیون خریدم باید واس تلوزیون پایه بخره)دیگه واقعا بهم بر خورد منم ورداشتم چند تا پی ام دادم طولانیه ولی در این حد بود ک واس نیومدن من بهانه اوردی و این چیزا بعد دیدم برگشت هی بهانه گرفت ایراد گرفت زد گوشیشو شکست همینجوری موندم بخدا سفره هفت سین چیده بودم چندتا چیزش شکست منم بهش دری وری گفتم یکم با دخترم رفتم بیرون الان اومدم چیکار کنم خیلی کلافم