ما و مادرشوهرم اینا تو یه کلان شهر زندگی میکنیم...ولی خونواده خودم شهرستانن...همین طور خواهر شوهرم که متاهله هم همون شهرستانه...ما همیشه عید که میشه میریم شهرستان....
حالا اینو میخواستم بگم که عید دلم نمی خواد برم خونشون، حتی اگه دعوت کرد....شوهرم خودش تنهایی بره
ولی با شناختی که من از شوهرم دارم، میدونم قبول نمی کنه...منو به زور میبره
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
فقط اینو میدونم مشکلت حاد نیس تعطیلاتو به خودت و شوهرت زهر نکن لطفا.یه سر خونه خواهر شوهرت برو تا شوهرتم با رغبت بیاد خونه مامانتون.اینجوری بخای لج کنی فقط اعصاب خوردیه.حالا در سال یبار دوبارم بشه برین خونه خواهر شوهرت چه اشکالی داره بخاطر شوهرت اینکارو کن.حالا متلکم گفت خب بدرک تموم شد رفت
الان تو این لحظه فقط میتونم در وصف خودم به قول محمد یغمایی بگم: نشسته ام وسط زندگی...صبور...غمگین...امیدوار...خسته و ادامه دهنده...ادامه دهنده...
خودش اون روز بهم حق داد که ناراحت شم ولی شدیدا مخاف قطع رابطه س
خب حق داره. قطع رابطه بخاطر چنین موضوعی جالب نیست.
ضمن اینکه چرا فکر میکنین فقط پدر و مادر شما حساسن و بقیه نیستن؟ پدر مادر شما از دیدن رابطه شکراب شما غصه میخورن ولی خانواده شوهر از دیدن خراب بودن زندگی پسرشون لذت میبرن؟
خواهشا یه سوزن به خودتون بزنین یه جوالدوز به بقیه
اگه دوتا جمله گهربار (به من چه و به تو چه) سرلوحه زندکی باشه خیلی راحت تر زندگی میکنیم!