انرژی منفی مادرشوهرم

فداتشم❤

از خدا نمیترسه مادر شوهرت؟شرایطش رو ندارین ک اونجا هستین نیش و کنایه چرا؟

همه همینن من که از. دستشون دق کردم

هر روز دارم گریه میکنم انگار. سرگرمیشون شده حرص دادن من

بعضی وقتا میگم اینا اینقدر بیکارن؟؟ یا درد دارن میخوان غمشون یادشون بره؟؟ موندم به خدا 

اسی دقیقا مثل منی 

فقط ارزو دارم بمیره 

دشمن منه 

حسوده نسبت به من 

واقعا چشم دیدن خوشحاای منو نداره 

تولد دحترم رو حرومم کرد خدا ازش نگذره 

باید سنگسارت کرد  

منم راه دورم ولی عین این سه سال یبار. بخاطر. احوال پرسی با من زنگ نزده 

منم الان یکساله بهش زنگ نمیزنم چون هیچ ری اکشنی ازش نمیبینم 

خونشونم ک میریم همیشه ب شوهرم میگم انگار گرد. مرده ریختن تو. خونشون یجوریه تاریکه بااینکه همه هستن ولی دلم هیچ وقت تو خونشون شاد. نیست 

مادرشوهرمن خیلی ازم توقع داشت بااینکه چهارتا عروس دیگه داره و. من از همه کوچیکترم 

خیلی توقع داره فقط دلش احترام میخاد. ولی یبارم  احترام برا من قایل نشد 

پدر. من فوت کرد. از نظر روحی هنوز. هم سرپا نشدم 

ایشون هم عروسیشو. رفت هم مهمونیشو. 

یبار. زنگ نزد  بگه خوبی یا نه

همیشه توقع دارن 

بخدا منم خسته شدم بعضی وقتا ب مامانم میگم کاش ی کشور. دیگه بودم کلا 

من رابطم باهاشون متوسطه ینی تا وقتی مادرشوهرم تنهاس خوبه همین ک بچه هاش (یه شهر دیگه ان) میان دیگه تیکه و متلک و حمالی کشیدنشون شروع میشه

شوهرمم میگه نه خونوادم از یه شهر دیگه اومدن چن روز دیگه میرن

منو هرروز از صبح تا شب میبره خونه مادرشوهرم😥

بچمو اذیت میکنن

روح و روان خودمم داغون میکنن

باورتون میشه همه واسه عید ذوق میکنن من غصه ام میگیره؟

چون باز میان اینجا و دردسرا و بحث منو شوهرم شروع میشه😭

همچی بستگی داره به رفتار خود ادم 

من دقت کردم خودم تو برق باشم مادر شوهرمم .کم کم فازش بر میگرده نه تنها مادر شوهر اصلا شوهر .خواهر یا مادر ادم همچی بستگی داره به خود ادم من اصلا قبول ندارم چون همجوره شو داشتم با تجربه های فراوون

منم هروقت میبینمش کلا حرفای منفی میزنه بعدش میاد خونمون همه رو نفرین میکنه جاریشو باشوعرشو .دوس ندارم تو خونه من نفرین کنه‌‌.همیشه هم منو ببینه پشت سرم آه بلند میکشع منظورش چیه؟؟

مادر شوهر من هم مثل مادر شوهر تو. وقتی بچه ام دنیا اومد از حسودی هر روز یه کاری می‌کرد شوهرم منو بزنه، می‌گفت زود بچه آورده جا پاشو محکم کنه، نمیذاشت شوهرم بهم کمک کنه، در این حد بود که با بچه نوزاد جرات نداشتم به شوهرم بگم یک لحظه بچه را نگه دار تا برم دستشویی! شلوارم نجس میشد یا نوزاد رو با خودم میبردم روی زمین دستشویی میذاشتم از سر اجبار! خدا نگذره از مادر شوهرم، حالا بماند بدی‌ها وتهمت زدنها و کارهای دیگه خودش و دختراش...