اینا رو زن همکار شوهرم امشب بهم میگفت دعوتمون کرده بود خونش اول که رسیدیم گفت واااای چقدر دیر اومدی لابد تا الان خوابیده بودی آخه تو خیلی تنبلی همه کاراتم میسپاری به بقیه من همه ی کارامو خودم میکنم بعد ژله هاشو برای شام گذاشت بیرون از یخچال گفتم به به چه خوشمزه گفت پس چی مگه من مثل توام جارو برقیتم شوهرت میکشه بعدحرف افتاد از خونه خریدن گفت من میخوام خونه ویلایی بگیرم با حسین حساب کردیم حدودای یه کیلو طلا داریم بعدم گفت بیا بریم اتاق کادوهای روز زنو حسین گرفته نشونت بدم هزار دلار بود بعدم در کمدو باز کرد گردنی درآورد گفت اینم خریده...چرا اینجوری شدیم چرا در برابر هم اینقدر فخر فروشی میکنیم اصلا به من چه این چیزا چرا ارزشو تو پول داشتن میدونیم اعصابم داغونه...