من هیییچ جوابی نمیدم...
اینو فهمیده ک من اصلا این چیزا برام مهم نیست...
فهمیده اینکه مثلا طلا شو نشون من بده برام فرقی با اینکه ببخشیدا گه شو نشون بده نداره.....
و اینکه خودمو وارد این بحثا شون اصلا نمیکنم... گاهی داره پز میده یهو یه سوالی میکنه ازم میگم جان حواسم ب تی وی بود ببخشید..
کلا محلش نمیدم....
من هر چی هستم عیانه نیازی نداره برا چیزی ک نیستم پز بدم....
اگه چیزی ام نداشته باشم هییچ وقت جلو کسی نمیگم وااااایی فلان چیزو ندارم یا کاش داشتم یا فلانی داره... جوری رفتارمیکنم که کسی یه ذره ام حس نکنه چیزی بیشتر از چیزی ک دارم میخوام ک باهاش بهم پز بده....
مثلا برادر شوهرم پراید داشت عوض کرد دویستشش گرفت... جاریم چنان ژستی گرفته بود... بعد تو جمع به من گفت شما نمیخوایین ماشینتونو عوض کنید؟
منم با افتخارگفتم نه خرجای مهم تری داریم....
دلیلی نداره الکی پز بدم ....
که بیوفته تو رقابت باهام....
یه بار داشتم از گرفتاری یکی از اشناهای دورمون میگفتم ب مادر شوهرم... یهو جاری اومد. گفت خوبه این چیزا رو میبینی اعتماد به نفس میگیری من تو دورو برم همه ازمون بالاترن فامیلامون...
منم بهش گفتم عزیزم من با بدبختی دیگران اعتماد ب نفس نمیگیرم سعی میکنم کمکشون کنم...
من و تو ک تحصیل کرده ایم و تو خوابگاه بودیم پایین تر از خودمونو دیدیم بالاترم دیدیم... وگرنه جزیی از جامعه نیستیم...
کلا فهمیده ک از دیدن تجملات دیگران ککم نمیگزه.. به پایین تر از خودمم پزنمی دم....
نمیتونه منو تحت تاثیر اینجور حرفا قرار بده...
ولی برا مادرشو هر هی پز میده مادر شوهرمم میده بهش افتادن تو یه دور باطل....
که منی ک از بیرون نگاه م یکنم میفهمم که نصف بیشترش خالی بندیه..
.