من یه جاری دارم. از روز اولی ک اومدن برای خواستگاری تا سلام کرد ب من گفت من مادرشوهرتم. یه حس برتری داره و فکر میکنه از همه بیشتر میدونه...در حدی ک وقتی زایمان کرده بود رفتم ملاقاتش مامانش ب دروغ گفت خداروشکر ۴ تا مهندس دارم منظور بچه هاش بودن ک جاریم با توپ و تشر بهش گفت بسه مامان در صورتی که جاریم اصلا دانشگاه هم نرفته. بماند ک تو بارداری هم کلی اذیتم کرد ک آی مواظب باش .. آی شکمت چرا کوچیکه.. آی بچه ت زیر ۳ کیلو نشه ... آی کیسه آبت پاره نشه ... مدام اشکمو در میاورد . یه بارم ک اومدن خونمون برا سیسمونی دیدن ب دخترش گفت برو بشین دعواش کرد. دخترشم ۳ سالش بود گفت خودت بشین مگه نگفتی تو ماشین ک من بلند ننیشم دست ب چیزی نمیزنم... تا بچه م دنیا اومد ما ب خانم نگفتیم زردی داره. فردای مهمونی دهم بچه م زنگ زد ب من ک چرا قایم کردی و فلان اشکمو پشت تلفن دراورد. عیدم زنگ زدیم خونه پدر شوهرم تبریک بگیم با ما حرف نزد. منم خونشون نرفتم ... بعد ها شنیدم ب همه گفته ک من گفتم تو زندگیم دخالت نکن.ک ب خدااااا من اصلا نگفتم... دروغه ... یک ساله با هم قطع رابطه ایم. من برا تولد دخترمم دعوتشون کردم اما هیچ زنگم نزدن بگن ک نمیایم. الان برا عید میخوام بریم خونه پدرشوهرم شهرستان .. میترسم اونم بیاد نمیدونم چ برخوردی کنم باهاش.. البته بگم تو این یکسال فقط یه بار اومدن مهمونی ک ما هم بودیم اونم از ۶ متری سلام داد بهم رفتنی هم ن ب من ن ب شوهرم جواب خداحافظی هم نداد...
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
ببین برو کاملا لارج و لاکچری با مادرشوهرپدرشوهرت بخند و مادرجان پدرجان بکن و احترام شدیییییید بذار به خواهرشوهر و برادرشوهر،خصوصا شوهرجاریت،خودتو خار کن تو چشش،و خودتو برجسته کن پیش بقیه