مامانم و آبجی بزرگم باهم بنا به دلایلی خیلی سخت وسفت دو ماهه قهر بودن منم دیروز کادوی مادر شوهرم و دادم شوهرم بعد از ظهر من ودخترموبرد خونه بابام آبجی کوچیکمم طبقه پایین خونه بابام میشینه دیدم بزرگه هم اونجاست رفتم بالا به زور مامانم و کشوندم پایین شیرینی هم دستش بود گفتم بریم آشتی خلاصه مامانمم شیرینی تعارف کرد بعدش اون دوتا همدیگر وبغل کردن کلی گریه وبعدش آشتی خودمم مثل چی داشتم اشک میریختم بعدشم آبجی پاشد رفت بالا کادوی روز مادر داد وبعدش شام و دیگه شوهرم اومد دنبالم ولی از دیشب خیلی خوشحالم که باعث شدم آشتی کنن