بالاخره شوهر نامرد آدم فروش من
با اون زن خونه خراب كن به موس موس انداختنم
تولدش بردش تركيه
بچه ها من و بچم هفت ماه آواره شديم زندگي كه با دستاي خودم با سختياش با عشق به اينجا رسوندم ازم گرفت يكطرف اينكه هميشه من ميگفت ندارم ندارم صبر كن روزاي سخت تموم ميشه بچه ها به جون بچم تو اين همه سال دريغ از يك بار تبريك تولدم
يك هفته اون زن عوضيو برده تركيه
حالم بده دارم ميسوزم