منو شوهرم با مادرشوهر میونمون شکر آب شده هر کدوممون سر یه موضوع جدا آخر سر که شوهرم با مادرش حرفش شد خیلی حرفای بدی به مادرش زده، الان میخوایم آشتی کنیم البته مادرشوهر پشت سرم اونقدر حرف درآورده اصلا یه حرفایی زده که وقتی یادم میوفته دلم نمیخواد برم اما بخاطر حق مادری که برای شوهرم داره باید کنار بیام
دیشب شیرینی خریدیم رفتیم ببینیمش تا فهمید ما اومدیم از خونه رفت شوهرم زنگ زد گفت کجایی گفت نمیام اون حرفایی که تو به من زدی هیچ وقت یادم نمیره و بازهم شروع کرد از من بد گفتن که اون بهت یاد داده اما خداشاهده من چیزی نگفتم که بره بهش بگه حتی اون لحظه من پیش شوهرم نبودم که اینا دعواشون شده بود
امشب قرار شده خاله شوهرم بره با مادرشوهر صحبت کنه بعد ما بریم خیلی احساس غریبی دارم احساس میکنم برم خونشون منو از هر طرف ناحق بکنه نتونم چیزی بگم چون بالاخره ما برای آشتی میریم شب تا صبح نخوابیدم
فقط بخاطر رضای خدا و حق مادری که به شوهرم داره میخوام برم وگرنه خیلی سخته برام حرفایی که میشنوم رو نشنیده بگیرم
من امشب چجوری رفتار کنم بنظرتون؟؟