همین الان دخترک همکلاسی دبستانم رو دیدم و در یه نگاه شناختم
سپیده
که پدر و مادرش وقتی کوچک بودن از هم جدا شدند
اون هم با پدربزرگ و مادر بزرگش زندگی میکرد که شغلشون فقط چوپانی تو حومه شهره
الان بزرگ شده
دیدمش با لباس چروک و یه بادبزن دستشه دم یه خونه خیلی قدیمی که خونه پدربزرگشه جگرکی زده.
و داره ذغال هارو باد میزد
غصه م گرفت گفتم خدایا.....