۱۲-خدارو شکر دکترش میگفت حالش خوبه امادوروز اول نمیشد شیر بخوره از روز سوم شیرمو میدوشیدم میبردم بیمارستان 3ساعتی ۱ بار میرفتم پیشش و بهش شیر میدادم واز روز چهارم رفتم و موندم بیمارستان چون دیگه دخترم روسینه شیرمیخورد و نمیشد تنهاش بذارم روزای خیلی سختی بود دوشب که توبیمارستان بودم همش کارم گریه بود چون اوضاع خودمو بخیه هامم اصلا خوب نبود ولی همش ورد زبونم شکر خدابود.
اون روزا گذشتن با همه ی سختیایی که بود الان دخترم۳ ماه و ۱۹ روزشه و پاره ی تنمه.روزی نیست که از خدا تشکر نکنم چون لطفی  بهم کرده که تا اخر عمرم شرمندشم.
درسته سختی کشیدم ولی همون سختیا پخته ترم کرد.هیچ وقتی تاحالا از سپردن کارام به خدا و توکل بهش ضرر نکردم چون باور دارم که خیرو صلاحمو میخواد.اینو گفتم که هم منتظرای نی نی،هم اونایی که بارداری سختی دارن و هم اونایی که دور از جون بچه ی مریض دارن بدونن خدا هواشونو داره و حواسش بهشون هست.خبرداره که بنده اش داره سختی میکشه میخواد امتحانش کنه ولی اجر و پاداششم محفوظه فقط کافیه راضی باشی به خواست خداو تسلیمش باشی تا ببینی چه ارامشی نصیبت میشه.