از شهریور ماه بودکه مادر پدرشوهرم فوت شدن... برخلاف همه عروسال نزدیک فامیل شوهری من مهربونتر بودم تومراسماتشون شرکت کردم وازاون تاریخ چن بار تماس گرفتم ودرد دل و... الان که چن ماهه میگذره حتی یه زنگم بهم نزده ، به مادرشوهرمم خیلی زنگ زدم ایشون چن باری زنگ زده ...این تااینجا...
تاحالانشده که وقتی من مشکلی داشته باشم یا مریض باشم یا حالا هرچیزی بهم زنگ بزنن البته من زنگ زدن فرمالیته رو دوس ندارم وقتی میگن من دخترشونم پس اونام باید مثل پدرومادرم باشن تو همه روابط نه که فقط وقتی به من میرسه دخترشونم
ازهفته قبل شوهرم گف بابام گفته شما نمیتونین بیاین مابیام خونتون ،منم تاریخی رو که هردواوکی هستیم رو گفتم وشوهرم بهشون گف (دوهفته قبل وحشتناک سرماخورده بودم شوهرمم نبود میدونین که تو غربتم ، تواینجور مسائل به مامانم خبرنمیدم ، بخدا تو مطب دختر گریم گرفته بود از بی کسی ،یه هفته تمام خوابیدم از بیرون سوپ سفارش دادم دوبارگذاشتم یخچال خودم ... حتی یه زنگ هم نزدن حالموبپرسن تولدمم بودهمون روزا منتظرشدم ولی از سنگ صدادراومدازاینانه) بعد دیشب دیدم ازشماره خونشون زنگ میزنن برداشتم دیدم پدرشوهرمه سلام واحوال پرسی الکی (بخدااینقد مصنوعی وتابلو )منم میدونستم به چی زنگ زده (زنگ زده که من بگم فلان روز بیاین منتظرم اخه این شگردشونه وقتی ازم چیزی بخان همچین مهربون میشن که نگو ...)
منم چیزی بهشون نگفتم مادرشوهرم میگه قطع نکن بده منم بحرفم بعدم گرفت گوشی رو هی از اونورصدای پچ پچ میاد که زود قطع کن ولی وقتی من بزنگم کمتراز20دیقه نمیشه خدافظی کرد
بعد به شوهرم گفتم زنگ زدن بعد عمری بهم ...شوهرمم میگه زنگ زده که دعوتش کنی چراچیزی نگفتی توجوابش گفتم خودم میدونم ولی نگفتم حرصم میگیره خوب وقتی کاری دارن اینجوری میخان جواب بگیرن
باباما یه خانواده ایم باید درهمه حال هوای همو داشته باشیم نه بریم دیگه حاجی حاجی مکه
(معلمای نی نی سایت غلط املایی هام یادتون نره بگین )
کاردرست چیه شما بگین