۳۵سالمه یه دختر هفت ساله دارم خودم سال ۸۴ نرم افزار خوندم .دوسش نداشتم ولی خب بخاطر خانوادم خوندم دیگه.نمره هام بد نبود.بعدشم که شاغل شدم و ازدواج کردم و ....
الان خانه دارم کار نمیکنم.وقتم همینجوری داره تلف میشه.هی میرم نت الکی میچرخم.میخوام دوباره برم دانشگاه اونم بدونکنکور.آخه تحصیلات خیلی مهمه تو خانوادمون.نمیخوام از خواهر و برادرام عقب بیفتم.از یه طرفم از سمت خانواده شوهر دارم اذیت میشم میخوام سرم گرم شه بهشون فک نکنم.میخوام حقوق بخوونم ولی میترسم نتونم.میترسم مث قبل کشش نداشته باشم.به شوهرم گفتم گف من پول ندارم خودت داری برو ولی کار بیهوده ایه.خودم یکم پسنداز دارم.به مامانم گفتم خیلی استقبال کرد و خوشحال شد.البته گف به خانواده شوهرت نگو شاید زیرابی برن رای شوهرتو بزنن و تو خونه جنجال درس شه.راستم میگه بنده خدا.خانواده شوهرم براشون تحصیلات مهم نیس یعنی دوتا برادرشوهرام یکیشون دیپلم یکیشونم دیپلم ردیه.جاریامم دقیقا همینطورن. فقط شوهرم به زور و پافشاری من تا کاردانی خوند و بعد ول کرد.وقتیم ازدواج کردم اومد بگوشم رسیدکه گفتن سوادش بخوره تو سرش.الان همینجوری ریختن تو دانشگاها.چیزی نیس که بهش افتخار کنه.
شوهرمم میگه درس خوندن کاری نداره انگار داری میری بقالی بیای.منظورش این بود ارزش کارمو بیاره پایبن.دوس نداره ازش بالاتر باشم.همش میزنه تو حالم.میگه میتونی؟مغزت مث قبل دیگه نمیکشه و ...