عزیرم خیلی خوشحالم که بعد اینهمه سختی بارداری و الان توی دلت یه کنجد داری.
منم از وقتب که یادم میاد همیشه دوس داشتم به دختر ناز نازی داشته باشم و باهاش عشق کنم.
توی 21 سالگی با هزار امید و آرزو ازدواج کردم.
بعد دوسال و نیم که توی عقد بودم با روزای خوب و بدی که به سختی گذشت حتی شادیهاش.
به این نتیجه رسیدم که باید جدا بشم.
الانم 26 سالمه و هنوز موفق نشدم طلاقمو بگیرم.
همش فک میکنم توی تقدیر و سرنوشت من یه دلخوشی و شادی همیشگی به اسم بچه وجود نداره...
خیلی دلم گرفته از خودم از دنیا از همه چی
حتی یوقتایی از خدا هم گله میکنم ولی باز پشیمون میشم و باهاش حرف میزنم و آروم میشم.
الانم همه ی امیدم به خودشه.
خواهش میکنم با دل پاکت برام دعا کن زودتر طلاقمو بگیرمو زندگیم به آرامش برسه...
شرمنده طولانی شد.خیلی دلم گرفته بود و کسی رو نداشتم باهاش درد دل کنم.