سلام تروخدا بیاید کمک دلم داره میترکه دو سه هفتس زندگیم داره نابود میشه باشوهرم خیلی گرم و روابطمون خوب بود،ک هفته پیش دوشنبه میخواستیم با مامانم بریم مشهد من تو جیبش قرص پیدا کردم چنبار دیده بودم باهاش دعوا کرده بودم میگف فقط برا تاخیری میخوره و دیگ قول داد نخوره باز اون روز اتفاقی تو جیبش دیدم کلی باهاش دعوا کردم و سرسنگین شدم.تو مشهد عذر خواهی کرد و گفت دیگ نمیخوره
دوباره چند روز بعدش عروسی دعوت بودیم خی ازش پرسیدم چقدپول کادو بدیم هی منو پیچیوند اخرش گفت به تو چه ک دخالت میکنی پسر عموی خودمه
بعد که کلی دعوا کردیم و ناراحتی گفت همونقدر ک تو گفتی دادم فردا شبش مادرش گفت شوهرت انقد پول داده
دوباره باهاش بحث کردم میگه تو مسائلی که بهت مربوط نیس دخالت نکن ک دروغ نگم
دیشب ک بارون شدید بود با خواهر و مادرم ک خونه ما چند روز مهمونن خواستیم بریم بیرون بهش زنگ زدم میگ من میخوام با دوستام برم بیرون شما رو فردا میبرم
شب با بی توجهی ب من اومد خونه تیپ زد و رفت ساعت ۱ زنگ زدم گفت ۲ میام خونه پسر عمه ام
یهو ساعت ۵ از خواب پریدم دیدم نیومده زنگ زدم میگ دیگ موندم همینجا
الان زنگ زده چیزی بیرون نمیخوای بخرم بیارم میگم کجا بودی میگه میام میگم حالا
دلم داره میترکه چرا زندگیم اینجوری شده کی زندگی شاد منو چشم کرده
تروخدا کمکم کنید چون مهمون دارم نمیتونم کاری کنم باهاش دعوا کنم خودمو تخلیه کنم