مادر شوهر من خیلی اصرار داره شب خونش بخوابیم ،با این که خونه ی خودمون تا اونجا ده دقیقه راهه هر هفته که میریم سر بزنیم کلی اصرار میکنه که شب بمونید تا اینکه امشب جلو همه گفت پسرت زن میگیره در آینده عروست شب نمیاد خونت بخوابه ،اینو چند بار گفت ،خیلی لجم گرفت چون حدود بیست روز بخاطر اسباب کشی خونشون بودم و هزار بار اشک منو دراورد ،آخرش بهم گفت کی حوصله عروسو داره و خودشو دخترش باهم زدن زیر خنده و باعث شد من هنوز بنایی خونم تموم نشده با آلرژی که دارم برم توی خونم اتاقی که هنوز تمیز نشده فرش کنم . اونا گذشت و الان آشتی کردیم و دلم نمیخواد خونش بخوابم از یه طرفی برادرشوهرمم مجرده و اینا مثل آب خوردن حرف در میارن، این حرفو مدام میگه ، بچه ها میخوام جوابشو بدم ولی نمیخوام بی احترامی بشه منو خانواده شوهرم رابطمون خیلی داغون بود ولی الان با تلاش و صبری که داشتم تونستم بهشون حریمهارو نشون بدم نمیخوام دوباره تنش ایجاد بشه