جاریم دختر داییمه ،اما اصلا صمیمی نیستیم من واسطه ازدواجشون شدم ،می خواستم تو فامیل شوهر تنها نباشم ،جاریم دوستم باشه
اما بلافاصله بعد خاستگاری دختر داییم از این رو به اون رو شد.پس نمی تونم بهش چیزی بگم ،از طرفی عذاب وجدان دارم ،چون من معرف بودم
تا حالا چند بار شوهرم مچش رو گرفته ،و تذکر داده
خیلی نارحتم ،بچه دومش رو بارداره
نمیدونم کاری از دستمون بر میاد یا نه
یک بار شوهرم به خواهرش گفت ،عوض اینکه کاری کنن ،زندگیش از هم نپاشه ،خواهر شوهرم گفت زنش مقصره دهچون به داداشم رو نمی ده و ولخرج و ...
اما اصلا توجیح خوبی نیست
به شوهرم میگم باهاش حرف بزن ،تهدید کن یا هر چی ،دست برداره
میگه به من مربوط نیست ،من چند بار تذکر دادم گوش نمی