اول خودم میگم یک شب با پسرم دراز کشیده بودیم سرم تو اینستا کامنت میخوندم میخندیدم واقعا میگن بعد هرخنده گریه است .یک دفعه نور گوشی افتاد رو تشک دیدم یک چیزی شبیه مار رد شد از کنار گوشم انقد ترسیدم که جیغ میزدم مار پسرمم ول کرده بودم بچم از ترس گریه میکرد سریع پاشدم برقو زدم شوهرمخواب بود بیدار شد گفت چیه مار کو کجاست گفتم رفت زیر تشک بخدا انقد چندشم شده بود که به گوشم خورده بودبچمو بغل کردم شوهرم نگا کرد گفت نیست که گفتم شاید رفته زیر فرش ،فرشا داد بالا یک هزار پا بخدا بهتون بگم انقد بلند بود فک کردم ماره مارپیچیم میرفت شوهرم کشتش ولی من انقد ترسیده بودم بازم جیغ میزدم میگفت کشتمش نیست گفتم اگه باز بیاد چی تا خود صبح برق روشن بود نخوابیدم پسرمم نخوابید روز بعدش رفتم شهرستان خونه بابام اینا یک هفته وایستادم ولی خیلی خاطره بدی بود طوری جیغ زدم که طبقه بالایی اومده بود رو پله ها اونم ساعت یک شب وایی که شب بدی بود 😥😥😖😐😤
یه بارم منو دخترم داشتیم از پارک میو مدیم خونمون پارک پشت خونمون بود بعد یه پرایدی اومد پشتمون وایساد داشتور ور میکرد منم با دخترم داشتم حرف میزدم یه دفعه دخترم برگشت گفت مامان دست عمو چیه بر گشتم دیدم ک....ی.....ر گرفته دستش نمیدونم چی بلغور میکرد نگام میکرد هی باهاش ور میرفت نمیدونم چرا قدرتم از دست دادم بجا اینکه بدوم پاهام بیحس شد یه دفعه از ترس که یه دفعه دخترم بغل کردم درو باز کردم رفتم خونه تا میتونستم هق می زدم گریه کردم که اگه یه همسایه منو میدید درموردم چه فکری میکرد یادشم حالم بد میکنه
منم ماه اخربارداریم توخیابون بودم که یه ازخدابی خبری باماشین افتاددنبالم هی درجلوروبازمیکردومیگفت زو ...
وای منم یبارازمدرسه که برمیگشتم کوچه خیلی خلوط بوددونفر باموتورپشتم بودن میخاستن به زورمنو ببرن الکی به یه اسمی صدام میکردن کسی شک نکنه دوزدن فکرکنن دخترشونم فرارکردم خلاصه پشت سرمو نگاه نکردم فقط سریع دویدم خونمون 😰😓
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
الان من دیگه رفتاراشون شناختم و عادت کردم قبلا اصلا تو خانوادهمون دعوا ندیده بودم ما خیلی آروم و ادبی با هم صحبت میکنیم اما برای خانواده شوهرم داد و بیداد عادیه
یکـیاز دوستام تعریف میکرد یک خانومه باردار بوده دردش میگیره تو خیابون شوهرشم بوده سوار تاکسی میکنه میگه اقا خانوممو ببر بیمارستان تا من برم مدارک وساک بچرو بیارم یارو هم نامرد وعوضی زنی که داشته درد زایمان میکشه میبره تو بیابون به دوستشم زنگ میزنه بیا زایمان طبیعی از نزدیک ببینیم خلاصه زنرو مییرن وسط بیابون اون بذبختم بچش بدنیا میاد ولی هم خودش میمیره هم بچش وشوهرش از طریق پلاکـماشین وچهره یارو شناسایی میکنه میگیرنشون وفک کنم اعدام شدن به درک رفتن