ب مامانش همون اول گفته بودم خودشونم تهدید کردم اما مامانش گفت به من بسپر خودم درست میکنم اما نمیدونستم مامانه از خداش بود
بعد دوماه همه چیو ب داداشش گفتم از داداشه همه میترسیدن از اون شب دو ماهونیم اواره شدیم چون نمیتونستم تو اون خونه بمونم پولمونم نمیدادن تو شرکتم لو رفت شوهرم روش نشد بره بیکار شد کلا رفتیم ی استان دیگه تا الانم بیکاره شوهرم بیمه بیکاریش این ماه تموم میشه الانم دنبال کاره اما نمیتونم فراموش کنم تمام حرکات حرفاشون تو گوشمه از طرفیم شوهرمو هنوز دوست دارم اما باز با حرفام دعوا درست میشه دست خودمم نیست