چهارپنج ساله ازدواج کردم از همون اول متوجه خیانتای شوهرم شدم هردفعه زد زیرش قسم میخورد دوسم داره سه بار بعدعروسی دقیقا مچشو گرفتم حتی فهمیدم شب عروسیمون دوستش که زن متاهلی بود دعوت بود اومده بود عروسیمون از من خوشکلتر بود باخواهرش اومده بود همش میخندید و به آینه نگاه میکرد و خودش و مرتب میکرد چندماه بعد فهمیدم نزدیک ۶ماه دنبال دوستم بوده که اونم متاهله باخطی دیگه میخواست باهاش دوست شه کاملا اتفاقی دوستم پیاماشو نشونم داد نوشته بود من شوهردوستتم همون موقع شک کردم پیگیر شدم دیدم بله خودشوهرمه دوستم بیچاره شوک شده بود فقط گریه میکرد ب حال من الان انقدددددد داغونم انقد درگیری ذهنی دارم حس میکنم دارم دیوونه میشم اصلا شرایط طلاقو ندارم
دلم برا دوستم یه ذره شده دلم میخواد ببینمش ولی روم نیست چون شوهرش هم جریانو فهمید حالم از شوعرم بهم میخوره خیلی ناراحتم از این وضع چیکارکنم دارم خفه مبشم
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
عذرمیخوام انقد راحت میگم وقتی با اون زن دوست بود نمیتونست رابطه ی جنسی بامن داشته باشه دست خودش نبود یه مدت خوب شده بود الان باز تامیاد نزدیکم بازنمیتونه
فقط اگ بچه داشته باشی میتونی بگی شرایط طلاق نداری ولی اگ بچه نداری بهانه نیار جرات داشته باش فقط طلاق
بیاین ب عقاید و سلیقه هم احترام بزاریم هی سعی نکنیم ب زور عقایدمونو بزرو تحمیل هم کنیم این احترام گذاشتنو یاد بگیریم تا مخل اسایش کسی نشیم بدونید رک بودن و بیشعور بودن خیلی نزدیکن پس به هوای رک حرف زدن با بیشعوری طرفمونو ناراحت نکنیم