من چند سال پیش که دخترمو شیر میدادم یه بار یکی از سینه هام چنان بزرگ شده بود که یکی از روبه رو میدید قشنگ معلوم بود لنگه به لنگه س😕
از دردش که فقط گریه می کردم مادر شوهرم داشت غذا درست می کرد یهو از پشت اومد با مشت زد پشتم من ترسیدم بعد یه لقمه از همون غذا داد خوردم یه ساعت نکشید خوب شدم اگه این اتفاق برای خودم نمی افتاد باور نمی کردم میگفت یا ترسیدی یا نظرت زدن اینجوری شدی