بچه ها این متن اشکمو درآورد 😥سلامتی همه مامانا 💕اگه دوس داشتین بخونین
مامان جان دیشب که بدون استفاده از غذاساز، سیر و پیاز خرد کردم دلم بدجور هوایت را کرد، یاد حرکات تند و جادویی دست هایت افتادم موقع خرد کردن سبزی برای کوکو،یاد اشک هایت موقع پیاز رنده کردن،یاد آشپزخانه مان که اکثر اوقات هر پنج شعله اجاق ش روشن بود!
روی یکی آب جوش می آمد برای چای دور همی سر شبمان،روی یکی برنج دم میکشید،روی یکی پیاز سرخ میشد و روی یکی سیب زمینی و هویج،گاهی هم روی یک شعله اسپند دود میکردی برایمان!
گفتم سیب زمینی!خاطرت هست همیشه حتی وقتی عجله داشتی سیب زمینی و هویج سرخ کرده ات به راه بود؟میگفتی خورش مرغ خالی اش خوب نیست!(راستی این وسواست به من هم منتقل شده و چه خوب که منتقل شده!)
زمستان ها نزدیک ظهر،اگر برای ناهار پلو داشتیم! حتما یک پیاله زعفران روی بخاری میگذاشتی تا دم بکشد!از این پیاله های استیل کوچک، که ته کابینت همه مامان ها،یکی دو تایش پیدا میشود!
مامان یادت می آید که میگفتم کلمه «پلو» اشتهای آدم را باز میکند؟اصلا آدم را یاد گرما و بوی مطبوع خانه می اندازد وقتی که در یک روز برفی و سرد با یک کوله سنگین از مدرسه برمیگشتیم و میدیدیم که برای ناهار زرشک پلو با مرغ پختی و جلوی تلویزیون درحال پوست گرفتن خیار برای سالاد ظهر هستی!
مامان چطور حواست به همه چیز بود؟چطور هم سرکار میرفتی هم پلوهایمان همیشه ته دیگ داشت؟!من اصلا هرجا یک سبد سبزی میبینم یاد سفره های خانه خودمان می افتم و آن تربچه هایی که به شکل گل درست میکردی!میگفتی اگر از چند ساعت قبل به شکل گل برش بزنی و توی آب سرد بندازی،گلبرگ هایش از هم باز میشود!مامان آن زمان که اینترنت نبود!
این چیز ها را از کجا یاد میگرفتی؟
چطور وقتی که ما توی هال،انار میخوردیم و منچ بازی میکردیم و سر و صدا میکردیم،توی آشپزخانه ی سرد چند ساعت دوام می آوردی؟!
خب آشپزخانه ما اُپن نبود و زمستان ها هوایش همیشه چند درجه از هوای خانه سردتر بود و تابستان ها چند درجه گرم تر!برای همین معمولا زمستان ها توی آشپزخانه ژاکت میپوشیدی!
مامان چطور وقتی نه غذاساز بود و نه سبزی خرد کن و نه ماشین ظرفشویی،به همه کارهایت سر وقت میرسیدی و تازه! گاهی با یک سینی چای،لبخند زنان از آشپزخانه بیرون می آمدی؟!
هنوز هم که هنوز است قوری را توی سینی استکان ها میگذاری و کتری را توی دست دیگرت میگیری!
هیچ وقت هم نه استکان ها ریختند و نه پایت به فرش گیر کرد!من که نه جرأتش را دارم و نه زور و عرضه