بزرگترين آرزوم اين بود كه مادرشوهرم بميره
چند روز پيش مادرشوهرم فوت كرد ولي اصلا خوشحال نيستم نه اينكه عذاب وجدان داشته باشم نه ولي حالا فهميدم چقد خام بودم، چقد نامرد بودم كه به راحتي راجع به مردن كسي فكر ميكردم
مادرشوهرم ذاتا آدم خوبي بود هيچي برامون كم نميذاشت ولي خوب زبان تند و اخلاق تندي داشت و هميشه انتظار داشت پنج روز هفته رو بريم ديدنش و كلي حاشيه هاي ديگه هروقتم كه ميديديمش كلي ماجرا و دلخوري پيش ميومد
خدابيامرز با هيچكس رابطه خوبي نداشت
حالا كه فوت كرده دلم خيلي براش تنگ شده به خودم ميگم يني نميشد يكم بيشتر مدارا ميكردم يكم بيشتر محبت ميكردم بيشتر ميذاشتم نوه شو ميديد؟
هم عذاب وجدان دارم هم به خودم ميگم خدابيامرز خودش با حرفا و رفتاراش نميذاشت رابطمون خوب باشه
اون كه ديگه رفت ولي تروخدا هركي مث من با مادرشوهرش مشكل داره كمي فك كنه ببينه واقعا نميشه كوتاه اومد؟ هيچوقت راضي به مرگ كسي نشين حس خوبي نداره 😔