تصمیم گرفتم برم یه روز وسایلم جمع کردم برم گفتم وایسم بیاد خونه بعد برم وقتی از سرکار اومد دید ساک برداشتم با بی تفاوتی رفت سراغ تلویزیون منم ناراحت شدم فکر نمیکردم اینکارو کنه گفتم التماس میکنه محبتمیکنه نکردمنم اژانس گرفتم رفتم توی راه خیلی فکز کردم اما گفتم باید برم