دوهفته هیچی نخوردم فقط گریه کردم ولی تهش دیدم چیزی درست نمیشه از فکرش درومدم الکی ب گوششرسوندم ک نامزد کردم اونم نامزد کرد زودی .بعدش دپرس شدم سیگار میکشیدم ارایش نمیکردم کلا از دختربودن درومده بودم عین پسرا بد دهن و فحاش بیعصاب شده بودم بلخانوادم دعوام میشد همش..یسال طول کشید تاباشوهرم اشناشدم یسال طول کشید ک دوس بودیم باهم بعدشم ازدواج کردبم الان یساله باهم زندگی میکنیم ن سیگارمیکشم ن فحش میدم اعصابمم سرجاشه اصلا هم یاد اون رابطه شش هفت ساله نمیوفتم
اونقدر معذرت میخام دروغگو و شلیته هست مگ زیر بار میره.اصلا نمیتونم بهش بگم.ینی من الان دو هفته هس ک اومدم ن اون خبری ازش شده ن من ب اون.فقط مامانش چن بار زنگم زده ک شوهرت همش نگرانته و گفته زنگش بزن ببین حالش خوبه.و اینک مامانش ب التماس ک بخاطره ما شکایت نکن زندگیت خراب نکن ما دلمون نمبخاد طلاق بگیری
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
