اه خیلی بد شد...
امروز عروسی دوستم بود.شوهرم گفت من نمیام کسی رو نمیشناسم .منم گفتم خب من میرم شامم رو میگیرم و میام خونه باهم میخوریم. زیاد راضی نبود برم.رفتنی هم داشتم اماده میشدم پسرم از روتخت افتاد و این بهانه شد که گفت تو عروسی واست خیلی واجبه و حواست به بچه نیس و یکم بحث کردیم.خلاصه رفتم عروسی و شام رو دیر اوردن و ظرف هم نیاوردن که غذامو بیارم .مجبور شدم هول هولی انجا یکم بخورم. اومد دنبالم اومدیم خونه و گفت غذا رو بیار کوفت کنیم از صبح هیچی نخوردم.منم گفتم نیاوردم الان یه چیزی اماده میکنم...گفت نیاوردی؟خودت خوردی؟منم گفتم یه ذره خوردم . اونم گفت غذات بوخوره تو سرت. یکم بعد رفت بیرون.چیکار کنم اه