2777
2789
عنوان

خاطره بارداری و زایمان من

1006 بازدید | 46 پست

بعد 5سال دلم خواست خاطره بارداری وزایمانم رو بذارم که یادگاری بمونه تو تاپیکم.بعد از دو سال وچند ماه از ازدواجمون دیگه کم کم بفکر بچه دار شدن افتادیم واین خلا تو زندگیمون حس میشد.قرار بر این شد که بعد ماه رمضان وبعد عمل لیزیک چشم من اقدام کنیم یعنی مرداد ماه.شهریور من یک هفته زودتر پریود شدم  رفت ماه بعد.مهر ماه یک هفته به موعدم بی بی چک گذاشتم صبح که شوهرم رفت سرکار منم رفتم بی بی زدم دیدم منفیه ورفتم خوابیدم خودم شیفت عصر بودم.

آنگاه که نومیدی بر جانت پنجه افکنده و رها نمی‌شوی، به من امیدوار باش_ زمر/53

بچه ها بعد مدت ها جاریمو دیدم، انقدررررر لاغر شده بود که اولش نشناختمش!
پرسیدم چیکار کرده که هم هرچیزی دوست داره میخوره هم این قدر لاغر شده اونم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم فستینگ گرفته منم زیره رو نصب کردم دیدم تخفیف دارن فورا رژیممو شروع کردم اگه تو هم می‌خوای شروع کن.

دلیل بی بی زدنم هم این بود که شب قبلش نصف شب حس کردم بوی دود سیگار اذیتم میکنه ودارم خفه میشم از خواب پریدم واز پنجره بیرون نگاه کردم ودیدم توی حیاط مجتمع یه نفر داره سیگار میکشه این در حالی بود که خونه ما طبقه سوم بود.بخاطر این زودتر بی بی زدم .خلاصه ساعت 10 که بلند شدم رفتم دستشویی به بی بی نگاه کردم ودیدم هاله داره وشک کردم.به همسر هم چیزی نگفتم چون شک داشتم وچند روز بعدش قرار شد بریم مشهد روز عیدقربان ودقیقا میشد روز موعد من یعنی 24 مهر92.همراه پدر شوهر ومادر شوهر وجاری وبرادر شوهرم وپسرشون.به جنگل گلستان رسیدیم گوشت قربانی رو کباب کردن وموقع خوردن من حس می کردم تو دهنم فقط چربیه برای همین اصلا نخوردم وگفتم خیای چربه در حالی که همشون به به وچه چه میزدن که خیلی ترد وعالیه ومن اونجا خودم مطمئن شدم که خدا خواسته ومن باردارم.

آنگاه که نومیدی بر جانت پنجه افکنده و رها نمی‌شوی، به من امیدوار باش_ زمر/53
عزیزم عرچی لایکت میکنم میزنه پست مورد نظر یافت نشد

مرسي گلم لايك دارم 😘

کاش دستان خدا پیدا بود تا در آنوقت که بی حوصله و تنهایی و دلت از غم دنیا دریاست بزنی تکیه به آن و بخندی به همه رنج جهان   

چند روز مشهد بودیم ومن خیلی دلم میخواست یه دست لباس بخرم ومتبرک کنم اما چون 24مادر شوهر وجاری کنارم بودن نشد چون نمیخواستم بهشون بگم.یه شب که از حرم برمیگشتیم یه کم از اقوام به بهانه خستگی عقب افتادیم ومن همسرمو مجبور کردم بی بی چک بخره اومدم ورفتم دوش بگیرم که بی بی زدم وهمون اول دو خط خشکل افتاد.به همسرم گفتم وبرگشتیم ومن رفتم ازمایش تیتر بتا دادم فرداش رفتم جواب بگیرم قبل از سرکار رفتنم رفتم که جوابشو بگیرم خانمه گفت بنظرت مثبته ومنم گفتم بله بنظرم مثبته وگفت مبارکه.بتای800روز3بعد پریودی.رفتم سرکار وهمسرم بعد یک ساعت زنگ زد که چی شد ومن گفتم اکی هست وگفت باشه مبارکه.واین اغاز 9ماه باداری من بود

آنگاه که نومیدی بر جانت پنجه افکنده و رها نمی‌شوی، به من امیدوار باش_ زمر/53
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز