یه بار رفته بودیم شمال
بعد با خواهرم و خالم سه تایی رفتیم تو محوطه ویلا بازی کنیم
اونجا با یه خانواده تهرانی اشنا شدیم (با پسرش) (مدتی که اونجا بودیم قل و پاسور و بازی )
بعد باباهه بهم گفت برو باباتو صدا کن بیاد ما مردا فوتبال بازی کنیم منم گفتم فک نکنم بابام بیاد اخه قبلا تو محل کار تو زمین فوتبال تاندوم پاش اسیب دیده ..
خلاصه به هر حال اومدم ویلا به بابام گفتم بابای سامان میگه بیا فوتبال منم بهش گفتم نمیدونم تاندومه کا ندومه چیه پات پاره شده نمیتونی ..
و انجا بود که تا اخر شب تو محوطه میگشتم روم نمیشد برگردم خونه 😑😑😑