شما هم دختر بودید سخت بهتون میگرفتن؟

فداشتم عزیزم خوبی از خودته خواهر شوهرمم همسن شماس حتی دانشگاهم باباش میبره میاره حتی به ماهم اعتماد نداره باکا بیاد بیرون اما من همیشه دلداریش میدم و مطمینم اینده خوبی درانتظارتونه زندگی و خوشیاش همیشه وجود دارن نمی ارزه بخاطر یه ساعت بیرون بودن تمام خانواده رو بهم بریزی من یه زمانی ریختم تاشیشه هم شکستم اما میدونم که چیز خاصی نبود و ارزش نداشت 

ن الان که ازدواج کردم همسرم رو دوست و اینا حساسه  منم زیاد راغب نیستم چون دوستیو ندیدم که ارزششش بیشتر از شوهرم باشه ،اما با تلفن درارتباطم کاریم نداره باخانواده هم هزجا برم صبح برم قبل تاریکی خونه باشم کاریم نداره حتی تنها ،سرکارم خودم نمیرم دانشگاهم میرم حقوق میخونم خدارشکر اوکیه همه چی

حتما عزیزم خواهر شوهرم حسرت من میخوره گاهی میگه زندادشش اخه بابا چرا اینجوری میکنه میگم دست خودش نیست عزیزمتحمل کن ماها کنارتیم همیشه اینحوری نیستش که بالاخره درست میشه خانوم میشی مهندس میشی برای خودت زندگی خوب تشکیل میدی ماهم همراهتیم بچم منو بغل میکنه گریه میکنه من دلم ریش میشه دوسه سال ازم کوچیک تره ولی چون من از سنم خیلی بزرگترم اون برام خیلی کوچیک بنظر میاد

فداتشم عزیزم ایشالا اینده روشنی داری برای خودت کاره ای میشی و به همه ثابت میکنی دختر محکمی هستی

منم ٢٠ سالم

تا زمان دانشگاه تقريبا تنها بيرون نذاشتن برم حتي مدرسه هم رفت و آمدم يا سرويس بود يا خودشون (براي دو تا كوچه سرويس)

________

ولي دانشگاه كه رفتم بيشتر آزادي دادن

ولي سال اول دائما زنگ ميزدن بهم

جايي هم حق نداشتم برم فقط و فقط دانشگاه

بعد اينكه با نامزدم دوست شدم 

خب نگفتم اولش بهشون

ولي بعد مامانم فهميد و دورادور از طريق خواهرم

فهميد كه پسر خوبيه

الان خيالش راحت تره اگه با اون باشم زياد زنگ نميزنه

ولي كلا بازم به غير از تايم دانشگاه اجازه بيرون رفتن ندارم

تايم هامم ميگيره اول ترم ازم

خب من دانشجوی شهر دیگه بودم و خونه داشتم ولی یه سخت گیری هایی داشتن مثلا نمیزاشتن با دوستام یا تنها مسافرت برم که کم کم بهشون اطمینان دادم که دوستام ادمای خوبین اونام‌بعدش شل شدن و اجازه دادن

توام میتونی برا بیرون رفتن این کارو کنی همش از خوبی و سربه زیری دوستات تعریف کنی یا مثلا چیزایی از بقیه دخترا تعریف کنی که به بیرون رفتنت رضایت بدن مثلا من تعریف میکردم که هم کلاسیام میرفتن خونه دوس پسراشون میموندن هی پیازداغشو زیاد میکردم اونام فک میکردن من که میخوام برم سفر خیلی دختر خوب و کم توقعیم رضایت میدادن خیلیم خوشحال بودن که مثل بقیه خونه دوس پسرم نمیرم در حالی که مثلا سال پیشش اسم سفر مجردی میاوردم دعوام میکردن

من😢😢😢😢