خیلی دلم پره شدیدا نیاز دارم که غصه هاامو باکسایی بگم ک نمیشناسن منو که فضاوتم نمیکنن که خانواده یا نزدیکا نیستن که تحقیر کنن که سرکوفت بزنن که بعداهمش بااین غصه هام مسخرم کنن .من هیچ وقتتتت هیچ وقت باهیچ کسی راجب مشکلاتم حرف نمیزنم کسی که منو میبینه چه اداره چه خونه باخانواده فک میکنن من به ادمه همیشه خندووون و شاد و بی غصه ام یه ادم که هربلایی سرش بیاری بازم میخنده میبخشه امادلم داغوونههه..کسیم که فک میکردم میتونم باهمسرم حرف بزنم امافهمیدم کسی نیست که به دردلام گوش بده باهمه ای که میدونم دوسم داره(شایدم اشتباه میکنم)کسی نیست که حوصلشو داشته باشه یا اروومم کنه حتی ممکنه بدترم بکنه ... تنهام توشهرغریبیم و خانوادمم ادمایی نیستن که بتونن باسیاست یاهرچیزی کاری برام انجام بدن.یجورایی یکی از دلایل ازدواج راه دورم باهمه ای که دلم تنگ میشه خانوادمن..خیلی مشکلات تو زندگی مجردیم داشتم یروز همشو میگم اماالان بعد متاهلی غصه ای افتاده رو غصه هام
خیلی سردرگمم بخدا.خواهرم تنها کسی ک درکم میکنه ازم خییلی دوره دوست ندارم غصه هامو بش بگم.مثه من نیس تحمل نداره غصه میخوره، تو غریبی.مامانمم یه شهر دیگه س اینقدم ساده و بی سیاسته ک نگو....شوهرمم دوست نداره از مشکلات چیزی بگه و بشنوه.چن باره تصمیم گرفتم ب خواهرشوهرم ک خیلی زن خوبیه حرف بزنم ولی بازم غرورم نمیزاره
هیچکس بی مشکل نیست بی درد بی غم نیست یکیش خودمن که الان اینقددلم پره اینقده غم دارم که دلم هیچی نمیخوادنه خودمونه شوهرمونه زندگی کردن وهیچی نمیخوام دلم فقط آرامش محض میخوادنه چیزه دیگه ایی رو
خدایاشکررررت خداعیدفطر بهترین عیدی رودادمن پارسال یه بارداری خارج ازرحمی داشتم وخداروشکرامسال یه بارداری سالم دارم خاله های عزیزمیشه برای تودلیم دعاکنیدسالم بیادبغلم اگه میشه برای منتظرانی نی هم ویژه دعاکنید 🌹الهم صلی علی محمدوآل محمد🌹
خوب اگه اینجور که میگی پس اینجا بهترین مکانه که کسی نه سر کوفت میزنه نه قضاوت میکنه بازم اگه فک میکنی با مشاور صحبت کن لاقل بهتر میتونه هم درکت کنه هم راهکار بهت بده .
شوهرمن دانشجوعه یه شهردبگه ینی کاملا ازروی بد شناسی وقتی که هیچکی فگرشو نمیکرد باز یه شهردیگه قبول شد ازون طرف تازه باانتقالی من تواین شهرموافقت شده بود و من دیگه نمیتونشتم فعلابرگردم وگرنه شغلمو ازدست میدادم تا مدتی اون رفت شهردیگه و من موندم توخونه مادرشوهرم تا نصف هفته تنهابودم تنها بامادرشوهرو پدذشوهرو وخاهرشوهری که طبقه بالاشون زندگی میکرد و من همه ی این شرایزو صرفابه خاطراین تحمل کردم و قبول کردم ک قراربود سریعا عروسی بگیرن..خیلی سختیا کشیدم اما انقد پناه بردم به خدا و هیچی نگفتم که الان خیلی اوضاع بهتر شده .من دخترب بودم که هبچ وقت هیچ چیزی کم نداشتم بچه ی درسخونی بودم تقریبا هم زیبا بودم و از نظر بقیه هیچ مشکلب نداشتم و همیشه روی پاخودم وبدم اما حالا بخاطرهمسرم پاروی خیلی چیزا گذاشته بودم چون دوست داشتم
خیلی ازارای روحی دیدم اوایل به همسرم میگفتم و درکمال تعجب که خیلی وقتا میدید این قضایارو بازهمم بمن میتوپیدو منو مقصر میکرد و کلی غصه میزاشت رو دلم که تو مقصری و...(این ها بارها اتفاق افتاد حتی وقتی میدید من چقدر باخانوادم احترام میزارم حتب اگه خوبم گلایه میکردم وضع همین بود اینا شد که من تصمیم گرفتم دیگه غصمو نگم دیگه حتی به همسرم)