بيچاره شوهر من اصلا وقت نميكنم به انتظارات اون برسم با اين پدر شوهرم
بيس روزه زايمان كردم
تو يه ساختمونيم هرروز مياد يك ساعت اينا با مادرشوهرم بچه رو بازي بدن مثلا
هر روز يه حرفي درمياره
امروز اومدن سرزده منم لباس مناسب تنم نبود يه احوال پرسي مختصر كردم رفتم اتاق لباس بپوشم
اون يه حرف
بعدم ميوه اوردم براشون گفتم نا اينجايين من خونه رو مرتب كنم گفت صبونه نخوردم يه سيبم بده منم حواسم نبود يه دونه سيب اوردم گذاشتم كنار ميوه ها
بعدم گفتمو اي واي حواسم نبود چنتا بيارم گف نه نميخوام اون يه حرف
بعدم من خودمم صبونه نخورده بودم هي ميگف صبونه نخوردم منم داشتم ناهار ميپختم
پخت گفتم از كوكو بيارم بخورين گف دوس ندارم
نگو انتظار داشته قبل اون بواش صبونه بيارم
منم خدا ميدونه چقد كار داشتم خونه مون اشغال دوني شده بود اخه نوزاد من خيلي نا ارومه اصلا نميزاره كارامو انجام بدم
حالا عصر از مادر شوهرم كلي حرف فرستاده برام كه فلاني شعور نداره و فلان
😞😞😕هميشه همينجوره