2777
2789

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

من یه دختر شیطون پرجنب و جوش بودم و هستم .و تو ی خانواده مذهبی ب دنیا اومدم ولی پدرم خیلی بهم گیر نمیداد و ازاد بودم سطح مالی خانوادمم متوسط رو ب پایین بود ک خیلی سختی کشیدم..دوتا خواهر دارم ک ازم کوچیکترن....اولا زندگی تو روال عادی بود و منم مثل بچه های خوب سرم تو درس و مشق و بازی...بود چیزی برام مهم نبود وضع مالی و احساسات....اصلا ب چشمم نمیومد ک سال دوم راهنمایی بودم ک دیدم همه دوستام گوشی میخرن و ب تیپ و اتاقشون میرسن ک منم متاسفانه ن اتاق مخصوصی ن گوشی ن خونه درست و حسابی هیچی نداشتم و تبدیل شد ب یه عقده...ولی بازم شیطون بودم و با تلفن خونه شلوغی میکردم ودوس پسر داشتم😉😉😉ک زندگی ب همین روال پیش میرفت و رفته رفت احساس کمبودام رو میشد ..تا رسیدم ب سال اول دبیرستان و من گوشی خریدمو ب شیطونیام بیشتر ادامه دادم....

از وقتی گوشی خریدم باهر پسری ک فکرشو میکنین دوست بودمو ازشون شارژمیکشیدم و خوش بودم دیگه...اینم بگم ک من خیلی منطقی ام و اگه ب کسی علاقه پیدا کنم اگه قطع رابطه میشد زود میتونستم فراموش کنم و ب حالت عادی برگردم ..روزا میگزشتو منم باشیطونیام میگزروندم روزامو البته بگم دوستی من درحد اس و زنگ بود و گاهی اوقات قرار اونم تو جای شلوغ ....تاحالا هم دست پسری بهم نخورده  خودتون میدونین دیگه درحد دوست پسر دوس دختری پشت تلفن..😆😆😆ک ی روز من ب درخواست دوستم ب ی شماره زنگ زدم و باهاش دوس شدم ولی این مثل دفه های قبل نبود روز ب روز بیشتر دوسش میداشتمو وابسته میشدم بهش اونم منو بیشتر دوست داشتتتت هرشب اس و زنگ و قرار  میگفتیم بی هم میمیرم اصلا نمیتونستیم بدون هم باشیم وکم کم پسره مساله ی ازدواجو جلو میکشید منم میخواستمش ولی ب صورت تفریحی با چند نفر دیگه هم ک میحرفیدم داشتم باهمشون تموم میکردم چون نمیخواستم از اون دست بکشم چیزی باعث جداییمون شه قرار شد ک بیان تحقیق و منم تو بیرون زیاد،شیطون نبودم همه ازم تعریف کرده بودن ...اونم مصرتر شده بود ..ک یه روز .....

ک ی روز از اون پسرایی ک باهاش حرف میزدم دیده بود ک یهویی من باهاش کات کردم میخواسته ببینه چرا کنجکاو شده بودو فهمیده بود ک من میخوام ازدواج کنم رفته بود پیداش کرده بود پسره رو بهش گفته بود این دختر بامن حرف میزده و چجوری میخواد باهات ازدواج کنه من دوسش داشتم و .. پسره هم زنگ زد ب من و منم میدونستم ک این زندگی عاقبتی نداره خودم باهاش تموم کردم چون اگه من پیش دستی نمیکردم اون منو پس میزد ولی بعد ها گفت ک ن من دوست داشتم و اینا ولی من عاقبت اینجور زندگیو درک میکردمو خودم تموم کردم بخاطر جدایی ازش خیلی داغون شدم درسم ب شدت ضعیف شد چون یال اخر دبیرستان بودم میدونستم ک امتحانامو پاس نمیتونم بکنم و از لجم تصمیم گرفتم هر طور شده ازدواج کنم ...

درضمن چون من تو خانواده نسبتا سطح پایین بودم دلم میخئاست بای خانواده سطح بالا ازدواج کنم و ب هرکی میگفتم میخندید بهم راستش خودمم خندم میگرفت ب حرفم اخه کبوتر با کبوتر باز با باز😀ولی ی ماه از تصمیمم نگذشته بود ک ی روز دوستم ک متاهل بود ولی میومد مدرسه ..گفت استارتر شوهرم یه دوستی داره ک خیلی صمیمی ان و مثل داداشمه گفته برام دختر پیدا کنین گفت ک خیلی سطح مالیشون بالاس و فوق دیپلمه و علاقه زیادی ب درس نداره الانم سربازه..خواسته ک ما براش دختر پیدا کنیم بیا بگردیم ببینیم دختر خوب و خوشگل میتونیم پیدا کنیم منم گفتم باشه زنگ تفریح بود ک ما ب چند تا دختر پیشنهاد دادیم خیلیاشون قبول کردن و دوستم گفت ک ب پسره میگه ببینه چی میشه زنگ اخر تموم شد و ما سوار سرویس شدیم اومدیم خونه ک دیدم گوشیم زنگ خورد...

دیدم دوستمه گفت استارتر من میخوام بگم ک بیا با این پسر اشناشو منم ک وضع مالیشو شنیده بودم زود گفتم باشه و اونم واسه جمعه قرار گذاشت ک ببینیم همو البته دوستمو شوهرش و اقا پسر ومن اومدن دنبالم رفتیم بگردیم اولین لحظه ک دیدمش چرا دروغ بگم اصلا از قدو قیافش خوشم نیومد ولی اون لحظه گفتم ک قد و قیافه ب چ دردم میخوره مهم اخلاقو موقعیتش اقتصادیشه از اولم تو همین عقیده بودم ...ک قیافشم زیاد بد نبود فقط ن اینکه سرباز بود کچل بود یکم زمخت شده بود ....

ولی بازم ب قیافش اهمیتی نمیدادم و تحمل میکردم چون خودم خیلی خوش اندامو خوش قیافه بودمو قد بلند ...حالا بگذریم از اینا تو ماشین ک ما اصلا حرف نمیزدیم و منم خودمو دختری جلوه دادم ک تاحالا با پسری حرف نزدم و قشنگ خودمو زدم ب کوچه علی چپ و مظلومیت.. اونم حرف نمیزد ولی شوهر دوستم قشنگ مزه میپروند منم ریز ریز میخندیدم کلا خوش خندم ولی پسره بهم گفت درسته میخندی ولی یه غمی تو صداتو چشاته راستم میگفت من خیلی سختی کشیدم خیلی کمبود داشتم خیلی ...از صب تا ظهر تو خیابونا گشت میزدیم ک شوهر دوستم گفت بابا مردیم از گرسنگی حداق ناهار بخوریم بلکه شماهم زبون باز کردین حرف زدین ....رفتیم ناهار منم صبحانه نخورده بودم قشنگ ناهر خوردم اخه من خیلی شکمو خوش غذا هستم 😂😂😂بعد ناهار رفتیم کنار رودخونه من و پسره حرف زدیم بهم گفت ک باید چادر سر کنی و تااخر عمر باید پیش پدر مادرم بمونیم ومن تک پسرم و همه شرایطو گفت منم دختری نبودم اینارو تحمل کنم ولی بازم ب موقعیتش نگا کردم و گفتم تا اخر عمر اینجوری نمیمونه ک حتما اولاشه ب مرور زمان درست میشه...

حرفامون ک تموم شد ب دوستمو شوهرش گفتیم ک حرفامونو زدیم البته پسره لابلای حرفاش گفت ک بعضی وقتا سیگارمیکشه منم گفتم از سیگار خوشم نمیاد اونم گف باشه نمیکشم قرار شد ما اگه خوشمون اومد ب دوستم بگیم و بیشتر اشنا بشیم ...ک پسره اونجا رضایتشو اعلام کرد و ما شماره دادیمو من رفتم خونمون ....پسره ب شوهر دوستم گفته بود ک خیلی خوشش اومده و تا ی مدت کم میاد خاستگاری با خانوادش...و جداشدیم من رفتم خونمون و اونم رفت پادگان ک فردای اون روز دیدم ک گوشیم زنگ خورد ودیدم بعله پسره هست ک از پادگان زنگ میزنه ...گفتم ک سرباز بود ی هفته ب همین روال پیش رفتو ما هرروز حرف میزدیم در حد ده بیس دیقه و هفته ی بعد ی هفته اومد مرخصی و مصادف شد با ولنتاین 😍😍😍

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792