من از بچگی به اسم پسر عموم بودم تا اینکه بزرگ شدیم و یه جورایی زن عمو م به همه گفته بود نمیخوام دخترجاریمو بگیرم محمد خوشش نمیاد زشته و.....بعدش گفت محمد یه زن میخواد هنرمند باشه ،سفیدباشه ،لاغرباشه،قدبلندباشه ،سنش کم باشه(من یه هفته فاصله سنی داشتم باهاش)و.....
عروسی که گیرشون اومد چاق ،سبزه ،قدش معمولی،سنش اینطورکه بقیه میگفتن بزرگترازپسرعمو م بود ومشخص بود که بزرگه.
بعدازعقدشون هم کلی فخرفروشی کردن وهمش خانواده شوهرمو مسخره میکردنن پُز عروسشون میدادن!!!!!الان بعدازچهارسال وقتی عروسش بچه دارشد وبدنیا امد (چون ایران نیستم زیاد اطلاعات ندارم )اختلاف ها وبحث هاشروع شد ازاینکه من نمخوام طبقه بالای بابات باشم!!!!البته این بهونه بوده چندین بارقهرکرده رفته خونه باباش واز۵تا خواهرشوهراش بجز کوچیکه شکایت کرده بود و دادگاه به تک تک شون نامه فرستاد!!!گفته بود تو زندگیم دخالت میکنن !!!!بعدشم تهمت زده بود که مادرشوهرم وفلان خواهرشوهرام منو تو خونه وحیاط کتک زدن ومنو انداختن تو کوچه!!!!!!!!کلا هیچ ابرو وحیثتی براشون نمونده والان یکساله که درگیر دادگاه وطلاقشون هستن حتی پسرعموم دنبال بابامم رفته که عمو میشه بیای شهادت بدی که مثلا جهاز رو ما خریدیم مسئولیت ما به گردن گرفته بودیم 😥.
زن عموم ودختراش هم الان مامانم میگه خیلی شرمنده هستن همه مسخره شون میکنن میگن هروقت منو میبینن همش احوال ترومیپرسن قبلا عین خیالشون نبود.
خدایی اولش گفتم حقشون بوده ولی الان خیلی دلم به حال پسرعموم میسوزه ازبابت اینکه تک پسر بود و هم صاحب فرزند شد بچش هم نمیدونم یکسالشه یا نزدیک دوسال والان اول جوانی پیر شد بنظرم تاوان حرفهای مادرش اون داد.