بیایید دلداری بدین بهم

کجاشو

متوجه نشدی 

میگم مامانم همش کارایی ک یه وقتایی شوهرم نت نسته برام بکنه یا میتونسته و نکرده و کمم گذاشته میگه و سرکوفت داداشم ک داره برای زنش اینکارو میکنه و یا مردای دیگه هی میگه من اصلا اخلاقم اینطور نیست که بگم چرا مثلا فلانی شوهرش یا زندگیش اینجوره من نباشم‌ولی مامانم همش ب زندگی این و اون نگاه میکنه و منو نیش میزنه

منظورت همین ۱۴۸ هس ک خیلی نتونست راهنماییم کنه

اخه میدونی ۸ سال گذشته گفتن این چیزا چ دردیو و دوا میکنه جز اینکه بذر کینه شوهرمو تو دلم بزاره

همیچینا بخدا یه وقتایی فک میکنم سر راهی بودم

مخصوصا بابام اصلا مسیولیت پذیر نبوده و نیست

جدای اینکه چقدر از اعتیاد و دعواهاشون کشیدم

حالا که کشیدم ازشون بیرون از زندگیم اینجور میگم

شوهر من خیلی تغیر کرده خود مامانمم داره میبینه ولی نمدونم چرا تا عروسی میشه میگه اره فلان ارایشگاه برده بودنش لباس اینجور و ا ن وقت تو اینجور بود مادرشوهرش اینکارکرد و اونوقت تو اینجور کرد همش مسخاد مقایسه کنه اخه بگه بگه تا خودشو خالی کنه

همشم‌میگه چقد گفتم طلاق بگیر

با من بیشتر

با اینکه شوهرم خیلی بیشتر از مادر خودش ب مامان من اهمیت میده مسافرت میبریمش بیرون و پیکی نیکو سینما و خیابون‌گردیو ولی مامانم اصن نمیبینه انگار

کجا رفتید تنهام نزارید 😭

یکی دوبارم گفتم که من باید شاکی باشم و این چیزارو بگم‌من هیچی نمیگم حالا شما دیگه هی یادم‌نیارید میگه من کم بهت گفتم طلاقتو بگیر و فلان کن و بمان

اره دیگه باید رفت و امدم کم کنم تا اخر همینجور بمونم ن هردفعه که کم‌کردم باز دوباره رفت و امدم زیاد کردم شوهرمم خیلی میگه کمتر برو یا اینقد نرو نمیدونم چرا همشم میگه مامانت چش دیدن زندگی مارو نداده چون خودش اینجور بوده و اونجور بوده نمیتونه تورو ببینه یا میگه میخاد منو تورو جدا کنه یا هرچی ضربه میخوری از مامانته من خی برخورد میکنم باهاش  که اینجور حرف نزن از این طرف با شوهرم هی حرف میزنم از اون طرفم مامانم هی رو مخم میره

هی اره دیگه