خاله ي شوهرم تولد گرفته بعد همه رو دعوت كرده
دايي شوهرمم يه دختر ٥ ساله داره كه خواهرشوهرم خيلي ميچسبه به اون از ترس زنداييش
ولي با من خوب نيست سمت دختر من نمياد
كلا همه از زندايي شوهرم ميترسن و قبلا هم يه مشكلاتي باهم داشتيم
حالا بعد از يه مدت طولاني امشب قراره همه با هم باشيم
زندايي شوهرم خيلي بي پروا حرف ميزنه و براش مهم نيست
ولي من نميتونم اصلا شخصيتم اجازه نميده جواب بدم
تا قبل از اين بچه نداشتم ولي الان نميتونم تحمل كنم به بچه ي من بي توجهي بشه
يا كسي بهم حرفي بزنه
شوهرمم كه يا خودشو ميزنه به نفهميدن اگر من عكس العمليم نشون بدم با من دعوا ميكنه و ميگه تو دنبال بهونه اي كه با اينا قطع رابطه كني
يك كم عصبيم