2777
2789

فردا هفتمشه ۱۲ ساله پیش ترکموم کرده بود ولی حالا که مرده احساس میکنم جاش بین ما خالیه 

نیست ...

ترکمون کرده ...

به خیلیا میگفتیم مرده ولی الان نمیتونم باور کنم ...

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

آخ 😔😔😔😔 چه غمناک 😢 یاد پرستو صالحی افتادم 😓

منم😓نميدونم جوا قبل اينكه پست شمارا ببينم ياد اون افتادم

روزهای بدی است...شاید هم واقعا بد نیست، آمریکا حمله نکرده است،عزیزم را از دست نداده ام، عشقم مرا تنها نگذاشته،نه،روزهای واقعا بدی نیست،پدرم مرا کتک نزده است،من گرسنه نیستم !من یک کودک دست فروش نیستم،من یک کارتون خواب نیستم،من سرطان ندارم،من به خاطر شیمی درمانی کچل نشده ام،نه،روزهای واقعا بدی نیست،من خنگ نیستم،من بی استعداد نیستم،من زشت نیستم،من جوش های بزرگ گنده ندارم،نه،روزهای واقعا بدی نیست ...روزهای واقعا بدی نیست...اما،نمی خندم دیگر،نه به این خاطر که از رشته ی دانشگاهی ام، متنفرم ،نه این که تنهام،نه این که دوست خوبی ندارم،نه به این خاطرکه هدفی ندارم،نه به این خاطر که هر چه بالا و پایین می کنم نمی فهمم،نمی فهمم کدام مسیر را که بروم خوشحال و راضی می شوم، نه،به این خاطر که قلبم محکم شده است، آن قدر که دختر بچه ی توی اتوبوس هم این را می فهمد،حتی پسر بچه ی کوچیک توی مغازه، جواب لبخند های مرا نمی دهند،لبخندم رنگ تصنع گرفته است،مداد نقاشی با من قهر کرده است،واژه ها یاریم نمی کنند تا شعری جاری شود...،می ترسم،می ترسم مجبور شوم چشم هایم را باز کنم،باز کنم،،،،،و دنیایی را ببینم که می گویند واقعیت است،دنیایی که دوست داشتن حرف ساده ایست،می ترسم از روزی که می گویم "دوستت دارم"،و به دیوار فکر می کنم،و منظور خاصی نداشته باشم،می ترسم از روزی که باور کنم خوبی یک خیال است،و بخندم به آدم هایی که عاشق اند،به آدم هایی که خیر اند،به آدم هایی که معتقدند که با خوبی می شود همه چیز داشت و خوشحال بود،می ترسم از روزی که باد دیگر خاطرات بد مرا با خود نمی برد،و من نمی بخشم، نمی توانم که ببخشم،،می ترسم از روزی که دروغ ها را باور نکنم،،و باور کنم آدم ها بد اند !!!می ترسم از روزی که دنیای زیبای من،،بشود دنیا،،،،دنیای خالی و می ترسم آن روز نزدیک باشد!  ميترسم 💔💔ميترسم 💔

من ازش متنفرم

از همه چيزاش

حالم بهم ميخوره ازش

من هميشه يتيم بودم و بي كس

من باباا نداشتم و ندارم

روزهای بدی است...شاید هم واقعا بد نیست، آمریکا حمله نکرده است،عزیزم را از دست نداده ام، عشقم مرا تنها نگذاشته،نه،روزهای واقعا بدی نیست،پدرم مرا کتک نزده است،من گرسنه نیستم !من یک کودک دست فروش نیستم،من یک کارتون خواب نیستم،من سرطان ندارم،من به خاطر شیمی درمانی کچل نشده ام،نه،روزهای واقعا بدی نیست،من خنگ نیستم،من بی استعداد نیستم،من زشت نیستم،من جوش های بزرگ گنده ندارم،نه،روزهای واقعا بدی نیست ...روزهای واقعا بدی نیست...اما،نمی خندم دیگر،نه به این خاطر که از رشته ی دانشگاهی ام، متنفرم ،نه این که تنهام،نه این که دوست خوبی ندارم،نه به این خاطرکه هدفی ندارم،نه به این خاطر که هر چه بالا و پایین می کنم نمی فهمم،نمی فهمم کدام مسیر را که بروم خوشحال و راضی می شوم، نه،به این خاطر که قلبم محکم شده است، آن قدر که دختر بچه ی توی اتوبوس هم این را می فهمد،حتی پسر بچه ی کوچیک توی مغازه، جواب لبخند های مرا نمی دهند،لبخندم رنگ تصنع گرفته است،مداد نقاشی با من قهر کرده است،واژه ها یاریم نمی کنند تا شعری جاری شود...،می ترسم،می ترسم مجبور شوم چشم هایم را باز کنم،باز کنم،،،،،و دنیایی را ببینم که می گویند واقعیت است،دنیایی که دوست داشتن حرف ساده ایست،می ترسم از روزی که می گویم "دوستت دارم"،و به دیوار فکر می کنم،و منظور خاصی نداشته باشم،می ترسم از روزی که باور کنم خوبی یک خیال است،و بخندم به آدم هایی که عاشق اند،به آدم هایی که خیر اند،به آدم هایی که معتقدند که با خوبی می شود همه چیز داشت و خوشحال بود،می ترسم از روزی که باد دیگر خاطرات بد مرا با خود نمی برد،و من نمی بخشم، نمی توانم که ببخشم،،می ترسم از روزی که دروغ ها را باور نکنم،،و باور کنم آدم ها بد اند !!!می ترسم از روزی که دنیای زیبای من،،بشود دنیا،،،،دنیای خالی و می ترسم آن روز نزدیک باشد!  ميترسم 💔💔ميترسم 💔
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792