بعضي وقتا ادم خودشم نميدونه چي ميخواد
خودشم نميدونه چرا ناراحته و از چي دلخوره
فقط دلش ميخواد بدون خجالت اجازه بده كه چشماش ببارن بدون اينكه بخواد دليلشو واسه كسي توضيح بده
بدون اينكه كسي سرزنشش كنه
بدون اينكه بگن باز شروع كردي
دلم ميخواد ديگه جا بزنم جر زني كنم و بگم ديگه بازي نميكنم
اصلا دلم نميخواد ديگه زندگي كنم
كاش يبارم اوني ميشد كه من ميخواستم
كاش يبار خدا منو در نظر ميگرفت
نميدونم چي ميخوام
فقط ميدونم خيلي خسته ام
خسته از حفظ ظاهر بخاطر مردم
خسته ام از اين نقاب كه هميشه بايد نقش يه دختر محجوب رو بازي كنم كه اصلا بيرون نميره فقط درس ميخونه و بخاطر حرف مردم داره ازدواج ميكنه
كه مثلا نگن دختر اقاي فلاني ٢٣ سالشه ولي هنوز مجرده
مثلا بخاطر اينكه فاميلامون ميگن حتما يه عيبي داره كه از بين اين همه خواستگار خوب كسي رو انتخاب نميكنه
نامردا مگه شما تو دل منين
مگه ميدونين شبا وقتي سرمو ميزارم رو اين بالش لعنتي به چي فكر ميكنم
مگه فرق من با بقيه دخترا چيه
چرا واسه اينكه ميخوام مستقل باشم يا يه وقتايي تنها باشم بايد ازدواج كنم
....