خاطره زایمان طبیعی من
از وقتی که وارد 33هفته شدم یه روز که شروع کردم به پیاده روی بعدش یکم دل و کمرم عین درد پریودی درد گرفت ،یکم ترسیدم چون تجربه ی اولم بود فک میکردم خطر داره ،بعد دیدم که اینا ماه درد هست و باید باهاشون کنار بیام،هر چی میگذشت ساعت ها و دفعه های بیشتری درد خفیف پریودی میگرفتم ،سی و هفت هفته بودم نوبت دکتر داشتم رفتم اونجا کلی سر پا موندم و مطب شلوغ بود ،تا ساعت دوازده شب نوبتم نشد چون فرداش تعطیل بود و خیلی شلوغ بود ،یهو توی مطب دکتر درد پریودی شدید تری اومد سراغم جوری که حتی دکتر هم سریع معاینه ام کرد فکر میکرد شاید دهانه رحمم باز شده باشه اما وقتی معاینه کرد گفت کاملا بسته ای و حالا حالاها زایمان نمیکنی ،بهم گفت دیگه شروع کن به فعالیت و پیاده روی های خیلی بیش تر و خوردن زغفران و گل گاو زبان ،منم به مدت یک هفته هرروز گل گاو زبان و زغفران دم میکردم و کلی راه میرفتم و نرمش ها رو انجام میدادم و هر روز دوش میگرفتم ،واقعا دیگه فقط موقع غذا خوردن یا خوابیدن تحرک نداشتم وگرنه همش در حال کار کردن و تحرک و راه رفتن و دوش گرفتن بودم ،حتی شوهرم شب ها میبردم حموم کلی کمرم رو ماساژ میداد ،و اینکه ما کلا توی بارداریم رابطه ی جنسی خیلی عمیقی نداشتیم من خیلی همیشه احتیاط میکردم اما این اواخر دیگه هر روز رابطه داشتیم،جمعه بود و من 38هفته و 3روز بودم از صبح شروع کردم به تمیزی و کار ،شب شوهرم و من تا ساعت یک کار کردیم و خونه ها رو مرتب کردیم البته ناگفته نماند به درخواست من همون شب رابطه جنسی عمیقی هم داشتیم چون من شنیده بودم که رابطه جنسی زایمان رو جلو میاره و من واقعا دیگه دوس داشتم زودتر زایمان کنم ،ساعت دو بود که یکم درد پریودی داشتم اما چون این روز های آخر هر روز و هر شب درد داشتم اعتنا نذاشتم و خوابیدم ،البته اینم بگم که اون شب و شب قبلش حدودای ساعت یک که میشد به مدت چند دقیقه یه درد متفاوتی شبیه به انقباض زیر دلم حس میکردم اما چون بعدش اتفاقی نمیفتاد باز اعتنا نمیذاشتم،خوابیدم و ساعت چهار بود که با احساس دستشویی پا شدم رفتم دستشویی کردم اومدم دراز کشیدم یهو یه آب داغ و زیادی ازم خارج شد دیگه فهمیدم که کیسه آبم پاره شده،شوهرم رو صدا زدم فوری بلند شد پتو ها رو جمع کرد خونه ها رو سریع جمع کرد و ساک رو از قبل بسته بودیم خونه ی مادرم شهرستان هست و یک ساعت فاصله داره بهش زنگ زدم گفت الان فوری خودمون رو میرسونیم،دیگه با مادر شوهرم و شوهرم ساعت چهار و نیم رفتیم بیمارستان،حدودا پنج و نیم بستری شدم بدون اینکه دهانه رحمم حتی یک سانت هم باز باشه ،فقط کیسه آبم پاره شده بود ،ساعت 9اومدن یه سرم بهم وصل کردن یه ذره ای دردم گرفت و باز آروم شدم ،جالب اینجاس که کیسه آبم تخلیه شده بود اما درد نداشتم ،ساعت ده بود که امپول فشار بهم زدن ،به ده دقیقه نرسید که انقباض خیلی شدیدی شروع شد و بعد آروم شد ،فهمیدم که داره شروع میشه ،هر چی که پیش میرفت انقباض ها بیشتر شدید تر و با فاصله ی کمتر میگرفت،مادرم رو آورده بودن بالا سرم و کمکم میکرد دستامو کمرم رو ماساژ میداد اما درد های من خیلی بیش تر از این بود که با این کار ها آروم شه،ماما ها هم که دائما میومدن معاینه ام میکردن و می گفتن فقط یک سانتی،جالب اینجاس که من به قدری درد داشتم که وقتی میومدن معاینه ام کنن و دستشون توی رحمم بود خیلی آروم میشدم ،دکترم اومد و به ماما گفت که خودت با دست فشار بده دهانه رحمش رو تحریک کن،دیگه هر چند دقیقه یکبار میومد با تمام وجود دستش رو فشار میداد و میچرخوند داخل رحمم اما سرعت پیشرفت خیلی کند بود ،به قدری درد داشتم ک فقط جیغ میزدم و دستای مامانم رو فشار میدادم و خودمو فشار میدادم ،ماما ها هم می گفتن کم فشار بده رحم ات ورم کرده میترکه ها اما من به قدری درد داشتم که هیچی برام مهم نبود ،ساعت از دوازده گذشت یک گذشت دو گذشت من فقط داد میزدم و زمین رو گاز میگرفتم،مادرم و مادر شوهرم فقط گریه میکردن و به خدا التماس میکردن که دیگه زایمان کنم،توپ آوردن برام توی اوج درد ها میپریدم رو توپ،به حالت سجده فشار میدادم،نرمش ها رو انجام میدادم ماما هم دائم میومد دستش رو میچرخوند تو دلم تا اینکه ساعت سه گفتن یک سانت مونده فول شی و من درد هام صدوبیست برابر شده بود ،ماما اومد و گفت داری فول میشی حالا دیگه به زور زدن قدرتی ات احتیاج داریم هر چی قوی تر و محکم تر فشار بدی زودتر میاد ،من که دیگه جونی برام نمونده بود اما حاضر بودم تا جون دارم زور بدم فقط دیگه این درد ها تموم شه ،همه چی رو آماده کردن و تخت رو تبدیل کردن به تخت زایمان و من هر بار که زور میزدم بیهوش میشدم تا اینکه یه اکسیژن مخصوصی برام آوردن و گفتن مگه فقط به کمک این بتونی زایمان کنی،چند بار ک مک زدم خودم حس کردم سر بچه اومد پایین،خلاصه بعد از پنج شیش تا زور قدرتی و از ته دل بچه رو کشیدن بیرون