۱۳ سال پیش بود
یکی زنگ میزد خونمون هی فوت میکرد
۷ ـ ۸ بار زنگ زد بعد گفت بابا منم دوس پسرت
منم گفتم الان نمیتونم حرف بزنم
یهو یه خانم ازونور خط گفت مرجان عموته داره سر به سرت میزاره
دیگه هیچوقت نتونستم تو چشم عموم نگاه کنم
پیش زن داداشم میرفتم خیاطی یاد بگیرم
لباس مشتریشو موقع اطو کردن سوزوندم
همون شبم لباسشو برا عروسی میخواست
چه عموی باحالی
یه بنده خدایی تعریف کرد دوستش رفته خونه مادرشوهرش چون خسته بوده همونجا تو پذیرایی میخوابه مادرشوهر و برادرشوهر و شوهرش داشتن چای میخوردن یهو این بیچاره یه صدایی میده و از خواب بیدار میشه میگف داش سکته میکرد همون زیر پتو یه ساعتی گریه میکنه ....😨😭😩
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
31 ثانیه پیش
32 ثانیه پیش
33 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
