دیشب مامانم منو وخانواده همسرمو دعوت شام کرده بود تو یه محله زندگی میکنیم مامانم گفت دخترم تو یکم زود بیا برام کمک کن.از صبح به شوهرم گفتم منو ببر گفت باشه هنوز زوده .ساعت۵هم ماشینو برد تعمیرگاه ساعت ۷اومد بالاخره رفتیم .ساعت ۹گفت پاشو بریم.خونه مامانم هم خاله هام عمه هام اومده بودن بخاطر اینکه داداش کوچیکم میرفت سربازی. از شب دعوا میکنیم تا الان