دارم دیوانه میشم اون هفته شوهرم به داییم تعارف زد که بریم شمال (خونه مادر شوهرم شماله) البته داییم خودش رو چتر کرد هی گفت بچه ها دوست دارم ببرمشون شمال ، شما کی میرید و این حرفا.... شوهرم تعارف زد دوست دارید بیاید قرار شد مامان اینا هم بیان
که یهو سروکله ی خواستگار واسه خواهر شوهرم پیدا شده قرار شد همین جمعه که ما میریم بگن بیان....
مامانم فهمید قرار خواستگار بیاد بهانه آورد آمدنش رو کنسل کرد بنده خدا گفت داییت اینام نمیان
الان خواهرم زنگ زد که داییم اینا قرار شده بیان.
چه خاکی بر سر کنم
خواهر شوهر بیچاره ام گفت شما میاین کارگر بگیریم یه سروسامانی به خونه بدیم
من الان چه خاکی بر سر بریزم انقدر هم رودروایسی دارم اصلا به هیچ عنوان روم نمیشه بگم نیاین
تا الان هم چند بار زنداییم بهم زنگ زد جواب ندادم
نمیدونم چیکار کنم
منم با این رودروایسی هام خودمو بی چاره کردم البته می دونم ناراحت میشن و به دل میگیرن.
لطفا بگین چیکار کنم