سلام
دوستانی که منو میشناسن میدونن من سرم به کار خودمه واصصصلا قاطی این بازیای عروس مادرشوهری نمیشم. نه اینکه بگم خیلی منو دوست دارن یا خوب و مهربونن و آزار نگیدن، نه!
من سعی میکنم یه گوشم در باشه یه گوشم دروازه و محل نذارم. خودشونم میدونن.
ولی از یه چیزی که خیلی ناراحتم اینه که خیلی منو قاطی مسایل مالی خودشون با شوهرم میکنن و منم هربار طفره میرم و میگم من سر در نمیارم!
از طرف دیگه دختر دایی شوهرم که ۱۰ سال از من کوچکتره و یه تازه عروس ۲۰ ساله اس قراره امشب از کربلا برگرده ولی تا ۱۲ ظهر مهران بوده و ما هم نمیدونیم دقییق چه ساعتی میرسه. و چون من سه روز برنامه مسافرت دارم امشب دارم میرم تهران خونه مادرم، گفتم ما امشب نمیتونیم بیاییم و انشالله برگشتیم بهش سر میزنیم.
این مقدمه رو گفتم تا بهتر درکم کنید
امروز سر ظهر بعد از اینکه شوهرم رفته بود سر کار، مادرش زنگ زده خونه و میگه به علی زنگ زدم ولی گوشیش بوقای عجیب غریب میخوره گفتم زنگ بزنم به خونه!
از بانک زنگ زدن به خونه عمه علی و گفتن چک ضامن رو برگشت میزنیم و ال و بل. به علی بگو یه سر به بان بزنه. منم گفتم چشم. ولی اعصابم خراب شد و بالافاصله زنگیدم به شوهرم. بخدا یک بوق خورد سریع برداشت. منم مطمئن شدم مادرشوهرم مخصوص به من زنگ زده اعصاب منو خراب کنه چون میدونه امشب دارم میرم خونه مادر خودم.