من شهرستانم مامانم اینا مشهدن امروز بابایی جونم از کربلا میاد با اینکه شوهرم سرکار نیست نبردمون مشهد .دلم برا بابایی یه ذره شده
نمیدونم زنگ زدن چی بگم.از یک طرف نمیخوام اونا ناراحت بشن از یه طرف مطمئنم بابام زنگ بزنه گریه ام میگیره نمیتونم صحبت کنم
چرا نبرد
ای جان عزیزم،منم دیشب بابام و داييم اومدن از کربلا من زودتر رفتم گفتم شوهرم از سرکار بیاد،کلا ی چهارراه فاصلس خونه هامون خیلی نزدیکيم،اومده از سرکار شوهرم رفته سر کوچه مامانمينا آرایشگاه موهاشو زده رفته خونه خوابیده،چون با من سهره و بحث کرده بودیم دو روز قبلش،اینقدر خجالت کشیدم همه سراغشو ميگرفتن،شب شوهر خالم رسوند😢همین ی داماد خیر سرش،
فقط میخواد اذیتم کنه
خودت برو
اتوبوسی هواپیمایی قطاری چیزی سوار شو برو پیش پدرمادرت
فکر کردی اگر بابای خودش بودمنتظر شما میشد؟
شایدم زیر سر مادرشوهر پدرشوهرمه
خدا میدونه
باید از قبل می‌رفتی حالا هم عیب نداره دیگه چیزی نگو اگه بابات زنگ زد بگو شوهرت نبرده و بگو کسی رو بفرسته دنبالت به شوهرتم اعتنا نکن
ببین خجالت نکشین اصلا راحت بگین شوهرم نمیاره بزار یه کمی به خودشون بیان هر چقدر بیشتر قایم کنی این مردها بدتر میشن و پرروتر میشن راحت بگو شوهرم نمیاره
اگه سرکار میبود یه چیزی ولی اینکه خونس خیلی رو اعصابه
ای خدا این چه زندگیه
خدااااااااااا
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
