سلام خیلی عصبانی هستم امروز مادر شوهرم نذری پذون داره شوهرم منو از صبح زود وادار کرده که زود باش بریم کمک مامانم بر داشته مارو اورده اینجا کزت بشم کار کنم حالا داییم از کربلا اومده فردا مامانم میخواد بره دیدنش به منم گفت برید دیدن داییت زشته حالا هر چی به شوهرم میگم فردا بریم دیدن داییم میگه من نمیام تو با بابات برو بهش میگم من امروز به خاطر تو اومدم اینجا تو هم به خاطر من بیا زشته مامانم ناراحت میشه میگه من نمیام