اول خودم بگم 😄😁
یادمه عقد بودم اما بابام اجازه نمیداد پیش شوهرم بخابم شبش همه ک خابیدن دلم خاست برم پیش شوهرم ب خاهرم گفتم بهت پول میدم من نیم ساعت میرم اون اتاق و میام خاهرم هم کوچیکتر از من بود قبول کرد نگهبانی بده😆 منم خاستم شوهرمو سوپرایز کنم رفتم پیشش شوکه شده بود یکم کنارش دراز کشیدم
ناموسا کاری نکردم 😐فقط دراز کشیدم و بعدش شاید ده پونزده دقیقه بعدش رفتمک سرجام بخابم
اقا رفتم تو حموم دستامو پاهامو میشستم با شامپو فکر میکردم اگه دستم یا لباسم ک ب شوهرم خورده اگه ب ب بدنم بخوره حامله میشم😕همش میشستم تا یک ساعت تا صبح هیچجامو دست نزدم دیگم نرفتم پیشش تا روزی ک عروسی کردم 😑😑😑