شوهرم اومد خونه واس نهار.منم غذای دیشبم مونده بود گفتم همونو بخوریم.بچه 2ساله هم دارم خیلی شیطونه یعنی نمیتونم هیچکاری کنم از دستش.بعد که شوهرم اومده میگه نهار چیه گفتم غذای دیشب.میگه پس از صبح چیکار میکردی؟؟؟یعنی حرصی شدما.کلی غر زدم و عصبانی شدم.اصلا درک نداره نمیبینه من با بچه واقعا نمیرسم به کارا.تصمیم گرفته بودم باهاش خوب رفتار کنم.سیاست و ازین کارا.ولی نمیزاره که اه
نه تعطیلی داره نه مرخصی نه بازنشستگی نه اضافه حقوق نه پاداش
هنوز به رسمیت شناخته نشده کارفرماها همیشه ازشون ناراضین میگن مگه چه کار میکنی؟ فقط وقتی دیگه ازت کار نمیکشن که از کار افتاده باشی! می دونی چه شغلایی؟
مادری و خانه داری❣️
همسرمهربونم💏چهل سال بعدجلوی آینه موهایم را شانه کنم..👵روسری آبی ام را بپوشم وآرام آرام بروم توی آشپزخانه..نگاهت کنم و بگویم :دیدی گفتم میان ..لبخند بزنی☺بگویی : چقدر قشنگ شدی😍یاد وقت هایی بیفتم که جوان بودم.👩ناراحت شوم که پیر شده ام 👵..زشت شده ام ..و تو باز بگویی با موهای سفید بیشتر دوستت دارم👵و من مثل بیست سالگی هایم ذوق کنم😍سر بزنم به قیمه ای که برای بچه هایمان پخته ام ..🍲بعد تو از نوه ی آخرمان بگویی.بگویی این فسقلی عجیب شبیه تو شده..من برایت چای بریزم.☕بچه هایمان بیایند.مدام بگویم :قند نخور آقا.چایی داغ نخور .. بذار سرد شه..تو لبخند بزنی☺من مثل چهل سال پیش شوم و جلوی بچه هایمان سرم را روی شانه ات بگذارم ..💑نوه هایمان را بغل کنیم .👶دخترهایمان سالاد درست کنند و غذا بیاورند ..پسرها سفره بیاورند و بشقاب بچینند..پسر اولمان بگوید :هیچی دستپخت تو نمی شه مامان..عروسمان خودش را برایش لوس کند و بگوید:پس دستپخت من چی ؟!پسرمان نازش را بکشد😍ما از حال خوششان ذوق کنیم ..زیر گوشت بگویم : مرد زندگی بودن را از خودت یاد گرفته.❤باز هم نگاه های مهربانت.👀و باز هم درد زانوهایم یادم برود ..بچه ها بروند خانه هایشان ..ومن از خوشحالی ده بار بمیرم که چهل سال است تو را دارم ..💏