امروز رفتم روستای دوستم خونشون پسرمم رو برده بودم با خودم بعد حرف از تغذیه و رسیدگی به بچه شد به دوستم گفتم چند وقته پسرم چیزی نمیخوره قبلا بهتر بود هر چی بهش زینک و ویتامین میدم اثر نداره ,دوستم گفت یه خانومی هست مسنه خیلی معروفه اسمش خاتون بود و توی طبابت خیلی ماهره ببریم ادنجا نشونش بدیم گفتم بابا ول کن من بیشتر از 20تا دکتر عوض کردم تاثیر نداشته که نداشته گفت حالا بیا بریم پولی که نمیگیره واسه رضای خدا انجام میده ضرر که نداره گفتم باشه راه افتادیم رفتیم خونش شلوغ بود با بی حوصلگی نشستم نوبتم شد صد بار بلند شدم که برم دوستم نذاشت میگفت واستا الان نوبتمون میشه
وقتی رفتیم داخل خانومه گفت چش شده پسرمون گفتم هیچی نمیخوره بی اشتهاس گفت چند وقته گفتم تقریبا2ماه میشه گلوش رو دست زد گفت راه گلوش بنده گفتم چی😔😔؟؟؟؟؟دهنش گفت دستتو بگیر جلو دهنش گرفتم با مهارت خاصی که اصلا نفهمیدم چطور شد فوت کرد داخل بینی پسرم و یه دفعه از توی دهن پسرم یه هسته خرما که باد کرده بود ر اومد از تعجب شاخ دراوردم خدا خیرش بده واقعا بهش ایمان اوردم الکی نیی که اونقد معروف شده توی شهرمون .میگفت بیشتر بی اشتهایی بچه ها به خاطر اینکه که راه گلوشون بستس